Part 3

967 138 22
                                    

روز تولد 24 سالگی و دومین سالگرد جیمین بود. دو مرد با پالتو های مشکی به قبر جیمین نزدیک شدند.

یکی بسته کوچکی و دیگری تعدادی گل رز و قاب عکسی را رو ی سنگ گذاشتند.

هر کدام چند دقیقه را به قاب عکس خیره شدند و بعد پسر کوچکتر از جایش بلند شد و چند قدم دورتر ایستاد. پسر بلند تر شروع به پر پر کردن گل ها کرد و در همان حال به عکس خندان جیمین لبخند زد

" جیمینا ... دو ساله که پیشم نیستی .اون اوایل برام خیلی سخت بود . داشتم از دوریت دیوونه میشدم . هر شب مثل دیوونه ها میومدم اینجا . میخواستم منم بیام پیشت .

اما یه فرشته ی نجات اومد و کمکم کرد تا با نبودنت کنار بیام . تا بفهمم درسته جسمت زیر خاکه اما خودت همیشه کنارمی . همیشه تو قلبمی . با شاد بودنم خوشحالی و با غمگین بودنم ناراحتی .

تو اون فرشته رو میشناسی .خودت فرستادیش پیشم تا مواظبم باشه.خودت کوکی رو به عنوان جانشینت انتخاب کردی عشقم .

راستشو بگم وقتی فیلمی که برای من و جونگ کوک گذاشتی رو دیدم خیلی ناراحت شدم ازت . فکر میکردم عشق من برات بی ارزشه که خواستی بعد از تو با کوکی باشم . فکر میکردم منو یه آدم عوضی میدونی که عشق دلش مثل یه کاروانسراست که هر روز عاشق یه نفر بشه.

اما وقتی یکم آروم تر شدم و بهش فکر کردم فهمیدم که تو فقط به فکر زندگی بی هدف من بعد خودت بودی . نگران بودی که من توی تنهایی و از سر عصبانیت بخوام تصمیم بگیرم و بلایی سر خودم بیارم ، یا یه پیله انزوا دورم بکشم و تبدیل به کسی بشم که هیچ ارزشی نداره و همه ترکش کردن.

و همین طور به فکر جونگ کوکی بودی که به خاطر تو عشقش رو پنهان کرد و هیچ وقت بهت خیانت نکرد . نگرانش بودی که تا آخر عمرش فکر کنه عشقش به من خیانت به توه و بخواد ازش بگذره و همیشه با حسرت و غم زندگی کنه .

میدونم عزیزم که تو بهترین زندگی رو برای من و اون میخواستی. میدونم که الانم داری منو میبینی. خودت خوب میدونی که من فقط یه بار تو عمرم عاشق شدم و اونم فرشته ای به اسم جیمین بود که خیلی زود بال هاش رو باز کرد و از پیشم پرواز کرد .

تو تنها عشق من بودی و میمونی . هیچ وقت عشقت از قلب و روحم پاک نمیشه . هیچ وقت کوکی جایگاه تو رو توی قلبم نمیگیره . اما اون رو دوست دارم .

میدونم عاشقمه و من هیچ وقت نمیتونم مثل خودش عاشقش باشم ولی بهت قول میدم دوستش داشته باشم . قول میدم تنهاش نذارم . تو شادی و غم باهاش باشم . بهش خیانت نکنم. میدونم برای جونگ کوکی که برادرت محسوب میشه خیلی نگرانی اما قول میدم خوشبختش کنم . قول میدم جیمینم ..."

تهیونگ با پشت دست اشک هاشو پاک کرد که فشاری روی شونش اونو به خودش آورد. جونگ کوک کنارش نشست و بهش لبخند زد . دستش رو روی قاب عکس جیمین کشید

Love SeatDonde viven las historias. Descúbrelo ahora