با افکار و سوالات جدیدی توی راهرو قدم میزدم و ذهنم به چند ثانیه ی قبل کشیده میشد
اون زخم ها عمیق بودن
صورتم از فکر کردن به دردش جمع شد
+چطور تحملشون کردی..
..........
جیمین در ماشین رو باز کرد و روی صندلی نشست
خودش و یونگی از خونه ی تهیونگ بیرون اومده بودن تا بتونند راحت تر با هم حرف بزنند
طبق عادتش دستی توی موهاش کشید و به صورت یونگی خیره شد :" جریان چیه؟ چطور ممکنه دوتامون یه کار رو کرده باشیم؟
یونگی دستشو رو زیر چونش گذاشت و آرنجش رو به پنجره ی ماشین تکیه داد :" شاید این وسط یکی داره دروغ میگه
با شک به جیمین نگاه کرد :" اینطور نیست؟
شروع کرد به خندیدن و مسخره کردن حرف یونگی :" شوخی میکنی؟..میشه چرت گفتن رو تموم کنی
..........
نزدیک سوآ شد :" چیزی ذهنت رو درگیر کرده؟!!
دیگه با این صدا آشنایی داشت.. هوسوک
لبخند کوچیکی زد
+فقط یه فکر ساده بود
هوسوک به ساعت نگاهی انداخت و دوباره حواسش رو به سوآ داد :" حوصلت سر نرفته ؟
به ماشین بیرون از عمارت اشاره کرد :" بریم یه دور بزنیم؟
گیج شده سرش رو به معنی چی؟ حرکت داد
شونه های سوآ رو گرفت و با اون لحن شادش ادامه داد :" میگم بیا بریم بیرون.. موندن تو این عمارت مرده و بی روح حوصله ی آدم رو سر میبره
بعد از درک حرف های هوسوک به طبقه ی دوم اشاره کرد
+ولی جونگ کوک...
نذاشت ادامه بده :" فکر نکنم ناراحت بشه اگه همسرش رو برای چند ساعت قرض بگیرم و اینو یادت نره سوآ.. رابطه ی شما فقط روی کاغذ رسمی شده
با شنیدن این حرف ها کمی تردید کرد ولی در آخر درخواست بیرون رفتن رو قبول کرد
..........
آشفته آهی کشید و نزدیک دوست و آشنای چندین سالش شد
-دوباره چی شده یونگی ؟
شروع کرد به دست زدن و تشویق کردن :" بازیگر ماهری هستی جونگ کوک.. فکر نمیکردم حتی برای ما هم نقش بازی کنی
غرور و رضایت از چهره ی جونگ کوک میبارید
-حرفتو کامل بزن
دو دستش رو درون جیب هاش فرو برد :" میدونی امروز چی فهمیدم؟
لحنش مخلوط از عصبانیت و تعجب بود :" میتونی فکرش رو بکنی جیمین دقیقا مثل من مسئول انجام یه کار بوده.
YOU ARE READING
Last decision
FanfictionLast decision : تصمیم آخر ژانر : عاشقانه - درام -انگست -جنایی -اسمات - معمایی خلاصهای از فیکشن: درد؟ کینه؟ انتقام ؟ تو نمیتونی همه رو با هم درک کنی و باهاشون بزرگ بشی چون یه بچه ی پنج ساله نیستی که پدر و مادرش رو جلوی چشماش به قتل رسوندن ...