-:(میشه یه بار درست و حسابی بهم بگی کی هستی؟)
ل:(لویی ویلیام تاملینسون)
-:(من کاملا جدی ازت پرسیدم)
ل:(منم جدی ترین جواب ممکنو دادم)
وااااای اگه من نیم ساعت با این حرف بزنم قشنگ دوکیلو وزن کم میکنم از بس حرص میخورمممممم.-:(میشه درست جواب بدی؟)
ل:(خواهش کن😎)وااااااااای الان شدیدا دلم میخواد از کون دارش بزنم...اما فعلا جوابام مهم تره.
-:(تورو خدا بگو دیگه... اینقدر اذیتم نکن)یکم ابرو هاشو توی هم کشید و گفت:(تو از من چیزی میخوای چرا پای اونو وسط میکشی؟دوباره امتحان کن)
-:(لطفا جواب سوالامو بده.)
ل:(لطفا چی؟...جملتو کامل کن.)دندونامو روی هم کشیدم و از لاشون غریدم:(لطفا....آقا....)چند لحظه با همون جدیت نگام کرد بعد یهویی زد زیر خنده
ل:(منظورم این بود که اسممو بگی اما حالا که اینجوری دوس داری منم مشکلی ندارم...حتی میتونی ددی هم صدام کنی.)
خیلی جلوی خودمو گرفتم که همین الان نرم توی آشپزخونه چاغو رو بردارم بکنم توی دهنش که به خاطر خنده باز مونده...به سختی غریدم:(حالا جواب منو میدی؟)
ل:(خب-هه هه-بگو چی میپرسیدی؟)
-:(مثل آدم بگو تو کی-چی هستی؟)
ل:(خب من آدم نیستم پس نمیتونم مثل آدم جوابتو بدم-هه هه هه)
با حرص و کلافگی نگاش کردم:(خیلی بیشعوری عوضی تو قول دادی درست جوابمو بدی.)ل:(اولا قول ندادم دوما درست جوابتو دادم......باشه بابا قیافتو شبیه خر شرک نکن.میگم میگم.)رفت روی مبل نشست و با دستش به کنارش اشاره کرد که یعنی منم بشینم. یکم چپ چپ نگاش کردم وقتی دیدم جدیه با بی حوصلگی توی دور ترین حالت ازش روی مبل نشستم. اونم بازومو گرفت و محکم کشید چون آمادگی نداشتم افتادم تو بغلش
همینجور ک بازوهاشو دورم قفل میکرد تا نتونم از تو بغلش بلند شم گفت:(سه تا) با تعجب نگاش کردم که ادامه داد:(سه تا سوال میتونی ازم بپرسی که منم کامل جوابتو بدم...فقط سوالات نباید کلی باشه.)
-:(تو کی هستی؟)
ل:(این کلیه... جزعی تر بپرس)چشمامو چرخوندمو گفتم:(خب لااقل بگو چرا توی آینه معلوم نیسی؟)
ل:(چون آدم نیسم آینه مال آدماس)
-:(چیییییییییییییییی تو آدم نیسیییییییییییییییی؟)
پوکر یه جوری نگام کرد انگار خنگ ترین آدم دنیا جلوش نشسته
ل:(نه نیستم فقط یه سوال مونده...)
-:(چییییی چجوری حساب کردی؟؟؟؟)
ل:(سوال اول راجع آینه پرسیدی سوال دوم راجع اینکه آدمم یا نه سوال سومم الان راجع نحوه حساب کردنم پرسیدی . پس فرصت هات تموم شد ولی چون من خیلی مهربونم یه فزصت دیگه هم بهت میدم.)
_:(چیییییییییی؟)
ل:(مطمعنی میخوای فرصت آخرت سوال "چی" باشه؟)
-:(فاک نه منظورم این نبود)دست یخشو از روی شونم کنار زدم و دقیق توی چشماش نگاه کردم....اما.... بازم هیچی..... دریغ از یه برق زندگی....
-:(تو...واقعا روحی؟)ل:(چه عجب سوال درست پرسیدی-هه هه- هرکسی یه جوری صدام میکنه:جن، روح ، ابلیس ، شبح.... تو هم هرکدوم خواصی میتونی صدام کنی اما ترجیح میدم یه چیز خفن تر مثل "نفسم" صدام کنی-هه هه- عه تو چرا باز هنگ کردی؟الوووو این چند روزه کلا رو حالت تعجبی.... در دروازه رو ببند پشه دیکشو میکنه توش .)
YOU ARE READING
12 (l.s)(z.m) -Complete-
Fanfiction۴ تا جوجه دانشجو که تنها دغدغه ی زندگیشون نمره ی دانشگاس و فکر میکنن تمام دنیا دور خودشون میچرخه و تنها چیزی که بهش فک می کنن اینه که کرم بعدیشونو کجا بریزن. غافل از اینکه یه اتفاق عجیب انتظارشونو میکشه ! یه اتفاق عجیب؟ شایدم یه موجود عجیب! موجودی...