●Part II : The Ostrich

1K 171 488
                                    


با صدای غرغرای رایان آروم لای چشمامو باز کردم و با فهمیدن موقعیت پاشدم.... یعنی سعی کردم پاشم اما به خاطر دستام که بسته شده بود نتونستم کار خاصی بکنم .

انداخته بودنمون تو یه قفس چوبی و دستامونم از پشت بسته بودن.

تونی: تام ، زانوت داره به باسنم فشار میاره

تام : اخ ببخشید اقای استارک

رایان زمزمه کرد : تونی ، از لویی و ثور هنوز خبری نشده میتونی به یارو گولاخه بگی بیاد دستامونو باز کنه ؟ بزای کوهی خیلی محکم بستن دستای منو ... اخ اخ

تونی : منظورت استفنه ؟ متاسفم ولی اونم نشسته پیش من اصرار داره شاه اونم زندانی کرده

و سمت راستش برگشت و رو به فضای خالی که احتمالا "استفن" اونجا بود ادامه داد : میدونی نیاز نیستش دستاتو اونجوری کنار هم نگه داری دستاتو نبستن احمق ، دور مچتو نگا کن چیزی میبینی ؟ من که نمیبینم

همون لحظه با باز شدن در قفس هممون سعی کردیم جمع بشیم گوشه و به یارویی که نگاهشو بینمون میچرخوند خیره شدیم

نایل : .... له شدم .......

یکی از همکارای لیام در حالی که از ترس به خودش میلرزید زیر لب چیزی داشت زمزمه میکرد : ای پدر ما که در آسمانی نام تو مقدس باد ، پادشاهی ت- نهههه نه ولم کن نهههه کمک ... کمکم کنید

با کشیده شدنش بیرون از قفس و بعد بسته شدن در نفسی که تو سینه ام حبس شده بودو رها کردم .

تام : رایایی ... من نمیخوام اینطوری بمیرم ...

رایان : نترس تام ، نترس اتفاق خاصی نمیفته خب ؟! منو نگا کن ، به من نگا ک-

و همون لحظه داد زدن و کمک خواستن اون بنده خدا با قطع شدن سرش تموم شد . یه پایه چوبی و چرخدار بزرگ رو تا پیش جسد هل دادن و از پاهاش با قلاب آویزونش کردن . وقتی داشتن میبردنش یه جایی پشت چادرا ، همینطوری خون از گردنش جاری بود و رو زمین میریخت .

تام : رایا....

رایان : ......... م- مگه نگفتم منو نگا کن ؟؟؟!!؟!

-: نایل میشه انقد دماغتو نمالی به لباسم ؟

نایل : ببخشید ... یه چیزی رفته تو چشمم

و با سر و صدا آب دماغشو بالا کشید

Louis pov:

به دوتا سرخ پوست خوشحالی که تله ای که هری و بقیه توش بودنو انداختن رو کولشون و رفتن نگاه کردم و تخمامو خاروندم:شرط میبندم رایان کبابی مزه گوه سگ میده....

ممدو هل دادم کنار و سرمو به زور از کنار ثور و لوکی رد کردم تا بتونم از بین درختا چادرارو ببینم

لوکی به بازوی ثور زد و به یه آدمخوار زن که داشت وارد یکی از چادرای بزرگ نزدیکمون میشد اشاره کرد : هی هی نگا

12 (l.s)(z.m) -Complete-Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang