chapter3

3.1K 597 640
                                    

سلام.
واتپد و سامسونگ نوت منو‌ گاییدددددددن :|
آره خلاصه اینم پارت سه😂

۲۸ سپتامبرمونم مبارک💚💙
عشقتون به پایداری عشق لری *-*

ووت و کامنت یادتون نره، مخصوصا کامنت چون خیلی انرژی میده بهم.

4800 words♡

**********

-30 May,Texas-

موسیقی آرامش بخشی که معمولا هرشب با ظرافت تمام نواخته میشد، اون شب جای خودش رو به ضرب آهنگی تند و پرشور داده بود که بلند تر از همیشه توی سالن میپیچید.

آرشه ها با مهارت روی تارهای ویولن کشیده میشدن و انگشتها با سرعت کلاویه های پیانو رو لمس میکردن. نوازنده ها لجوجانه تمام دقت و مهارتشون رو به کار گرفته بودن، تا از میون سر و صدا های موجود در سالن؛ اظهار وجود کنن.

با این حال علیرغم تمام تلاش هاشون، ثمره ی هنر و خلاقیتشون بین قهقهه های مستانه ی حضار، مانند موسیقی متن ملایمی به نظر می رسید.

پیک های وودکا به آرومی به هم برخورد میکردن ، گیلاس های شراب به افتخار همدیگه بالا میرفتن و همه از نوشیدنی هایی که تماماً به حساب هری استایلز بود نهایت لذت رو میبردن.

مبارزه ی حیرت انگیزی که اون شب برگزار شده بود، نیازمند چنین جشن باشکوهی هم بود. هیچکس باور نمیکرد که یه برده ی کم سن و سال و تازه کار برنده ی مبارزه باشه، اما مایکل با مهارت و قدرتش، برق تعجب و شگفتی رو به نگاه تمام کسانی که اونجا حضور داشتن آورده بود.

خیلی از آدم هایی که اونجا بودن، به واسطه ی شرط بندی روی مایکل، پول زیادی به جیب زده بودن و حالا این پیروزی رو با نوشیدنی های مجانی جشن میگرفتن.

دسته ای هم که به خاطر دست کم گرفتن اون پسر متحمل ضرر بزرگی شده بودن؛ گوشه ای ایستاده بودن و با حرص بی وقفه به خودشون لعنت میفرستادن.

و هیچکس به برده ی بیچاره ای که از خشونت وحشیانه ی این مبارزه ها جان سپرده بود، اهمیتی نمیداد. از نظر اونها این به اندازه ی بانگ خروس توی یک سپیده دم تابستونی، عادی بود.

طبق فرهنگ ظالمانه ی اونها، برده ها برای همین به دنیا اومده بودن. برای اینکه تا پای مرگ بجنگن و کار کنن و ثروت ارباب هاشون رو بیشتر کنن.

و اون شب مایکل وظیفه اش رو به خوبی انجام داده بود. اون زنده مونده بود و برای اربابش هری استایلز، سود هنگفتی به ارمغان آورده بود.

★The lord of my heart ★[L.S] & [Z.M]Where stories live. Discover now