chapter5

3.3K 563 572
                                    

هلو در *-*
همونطور که قول داده بودم اومدم تا این پارت کوچولو رو براتون آپ بکنم *-*
فعلا برین بخونینش تا آخرش صحبت کنیم.

3881 words

***

-31 May, Texas-

باریکه ی گرم نوری که از بین روزنه های سقف چوبی، مستقیما به صورت پسر میتابید؛ باعث شد که به آرومی مژه های بلند و بورش رو از هم فاصله بده و چشمهاش رو باز کنه.

نگاه آبی رنگش رو با سردرگمی دور تا دور اون فضای
نا آشنا گردوند و سعی کرد که دلیل بودنش در اونجا رو به خاطر بیاره. نمیدونست کجاست اما با توجه به ظاهر اون اتاقک چوبی دنج و نمور، میتونست حدس بزنه که اونجا چیزی شبیه به یه انبار کوچیکه.

صورتش رو از درد شدیدی که به یکباره توی شقیقه ها و پشت سرش پیچید، جمع کرد. دردی که همزمان با له کردن سلول های عصبیش، جرقه ای شد برای به یاد آوردن تمام وقایعی که شب گذشته اتفاق افتاده بودن‌.

حالا میدونست که اون درد، حاصل ضربه ی محکمی بود که جیمی بعد از پیدا کردنش توی اتاق استایلز، با پایین اسلحه به گیجگاهش وارد کرد تا پسر رو بیهوش کنه‌.

با وجود اون ضربه ی سهمگین و ضعف و فشاری که تمام مدت روی شونه هاش سنگینی میکرد، بیهوش موندنش برای مدتی طولانی چندان هم دور از انتظار نبود.

پرتو های سوزان و مزاحم خورشید که از بین چوب های پوسیده ی سقف میگذشتن، با برخورد مستقیم به صورت پسر، آستانه ی تحملش رو محک میزدن.

سعی کرد دستهاش رو بالا بیاره تا بتونه از چشم های بی دفاعش در برابر آفتاب محافظت کنه، اما طولی نکشید که طناب های زبری که محکم به دور دستهاش پیچیده شده بودن، توجهش رو جلب کردن.

توی دلش به تمام اجزای موجود در کائنات از جمله حماقت، حواس پرت بودنش و اون قاب آویز لعنتی ناسزا گفت.

هرچند در گوشه ای از وجودش؛ جایی که همیشه در اون به صورت مخفیانه به اشتباهاتش اعتراف میکرد؛میدونست که مسبب تمام این مشکلات پیش اومده، کسی به جز خودش نیست.

چطور انقدر ابله بود که فکر میکرد دزدی از عمارت استایلز انقدر ساده پیش میره؟
بدون شک چیزی رو از قلم‌ انداخته بود و این بی احتیاطی به طرز دردناکی براش گرون تموم میشد.

افکار سرکشش به سمت بلا هایی که قرار بود در آینده ای نزدیک به سرش بیاد پرواز کرد و لرز خفیفی رو به بدنش نشوند. بدترین سناریو ها برای پایان این تئاتر حماقت توی ذهنش ردیف میشدن و پسر رو بیشتر از قبل میترسوندن.

★The lord of my heart ★[L.S] & [Z.M]Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin