چند روز بعد...
به سمت مردی که دفعه ی قبل هم دیده بودش رفت و پرسید
"ببخشید"فرد پشت میز سرشو بالا گرفت و با لبخند کمرنگی گفت
"بفرمایید"سیچنگ با صدای ارومی گفت
"بهم زنگ زدید و گفتید امروز بیام اینجا،دونگ سیچنگ هستم"فرد روبه رو لبخندی زد و به در بزرگ قهوه ای رنگ اشاره کرد
"بفرمایید تو"سیچنگ لبخندی زد و با قدم های بلند از میز فاصله گرفت،لبخند پر استرسی زد و با پاهای لرزون رو یکی از صندلی های قهوه ای رنگ که کاملا به چیدمان چوبی اتاق میومد نشست.
نگاهشو دور تا دور اتاق چرخوند و سرشو به سمت فرد جذاب پشت میز چرخوند و با نگاه خیرش مواجه شد.
هول سرشو پایین انداخت و به دستای خیس از استرسش خیره شد و ناخواسته عطسه ای کرد.
عذر خواهی کرد و دستمالی از روی میز برداشت،لوکاس که بالاخره از برگه های زیر دستش دل کنده بود و تمام حواسشو به شخص رو به روش داده بود لبخندی زد و گفت
"راحت باش"سیچنگ دستمالو از صورتش فاصله داد و با صورت و گوش های سرخ شده از خجالت به سمت لوکاس چرخید،لوکاس لب هاشو روی هم فشار داد تا از خندیدنش جلوگیری کنه.
سیچنگ با اخم کمرنگی برگه های تو دستشو روی میز گذاشت.
اگه اون فرد قدبلندی که بنظر سیچنگ اصلا جذاب نبود دلیل واقعی عطسه ی سیچنگو میفهمی،چند روز تمام بلند بلند بهش میخندید.
لوکاس برگه هارو از روی میز برداشت،بعد چند دقیقه با صدای نسبتا بلندی گفت
"هدف اون تیونگ احمـــ....."لبهاشو روی هم فشار داد و نفسشو با حرص رها کرد،به سیچنگ نگاه کرد و پرسید
"کی تورو فرستاده اینجا؟"سیچنگ دستاشو بهم فشار داد و با استرس جواب داد
"اون اقایی که بیرون نشسته"لوکاس سری تکچن داد دستاشو زیر چونش گذاشت
"نمیدونم اطلاع داری یا نه ولی تو قراره بعنوان کاراموز پیش من اموزش ببینی...
من نمیدونم چرا رئیس لی این مسئولیتو به من سپرده ولی خوب بحث درباره ی اون باشه برای بعد،برای اینکه پیش من کار کنی باید یسری چیزارو بدونی"سیچنگ با دستهایی که خیس شده بود پایین لباسشو توی مشتش فشار داد و با کنجکاوی منتظر ادامه ی حرف لوکاس شد،لوکاس برگه ی های رو به روشو با وسواس سر و سامون داد و دوباره به سیچنگ خیره شد
"من رو قوانین خیلی حساسم،باید همه ی کارایی رو که میخوام بدون نقص انجام بدی"
سیچنگ سریع سری تکون داد،لوکاس با اخم کمرنگی ادامه داد
"قانون اول:توی دفتر من باید ارامش برقرار باشه،باید همه چیز مرتب باشه و تو حق نداری هیچ چیزو جا به جا کنی یا بهم بریزی
YOU ARE READING
Touch My Heart
Fanfictionیوتا پسر خانواده ی ثروتمند خانواده ی نا که زندگی کاملا معمولی داره! اما شبی می رسه که مثل همیشه نیست و با درخواست عجیب پدرش راجب جاسوسی از کمپانی رقیبشون مواجه می شه! و در پاسخ به مخالفتش، از راز بزرگی پرده برداری می شه که یوتا رو مجبور به اطاعت از...