📃🕸
همه چیز بعد از یک ماه که اونا پیش هم اومدن شروع شد
ساعت یک صبح روز شنبه بود. یوتا همراه دوستش تن از دانشکده زیبایی -که تیونگ تاحالا اونو ندیده بود ولی یوتا اونو اینجوری معرفی کرد که (بیشتر از اون چیزی که ما فکر میکنیم نشونه های همجنسگرا بودن داره)- بیرون رفته بود. تیونگ بخاطر درد عضلانی که بدلیل تمرین های طولانی توی استودیو رقص داشت ترجیح داد خونه بمونه. حالا مثل همیشه پشیمون شده بود که وقتشو با یوتا نمیگذرونه و تو خونه مونده و خودشو سرزنش میکرد.
یوتا قبل از اینکه تیونگ با یه پیام کوتاه "lol same" در ساعت 11:40 مکالمهشونو قطع کنه، یک و ساعت و نیم کامل بهش پیام میداد.
تیونگ فیلمی رو تو لپتاپش نگاه میکرد قطع کرد و دوباره پیام داد "دلم برات تنگ شدددههههه"
یک ثانیه بعد جوابش اومد "تو باید باهامون بیرون میومدی، بازنده"ته لپتاپ رو از روی پاش برداشت و روی شکمش دراز کشید و دستشو روی بالش گذاشت " تو گفتی که تن میخواد بره بار rainbow، من انرژی کافی برای اومدن به جای شلوغ رو امشب نداشتم" اینو نوشت و فرستاد
یوتا سریع پاسخ داد "زووود انرژیتو از دست دادی"
تیونگ داشت به یه جواب درست و حسابی فکر میکرد که یه پیام دیگ از شماره یوتا براش اومد "تو دیگه چه اشغالی هستی..من میخوام با یوتا برقصم" با یه اموجی بوس و چشمای قلبیتیونگ جا خورد "دوستصمیمیش از وقتی که 15سالمون بود. اما حالا برو"
طولی نکشید که یوتا جواب داد "ببخشید..تن گوشیم رو گرفته بود..امشب خیلی نوشیده و مسته""من چه آشغالی هستم؟!! اون به من گفت من چه اشغالیم"؛ تیونگ اینو فرستاد و دوباره برای کامل کردن حرفش اضافه کرد "من لی تیونگ همخونه ناکاموتو یوتا، فرد مورد علاقهش توی دانشگاه، شریکش توی هر کاری..من چه آشغالیم!!؟"
"عاو.. من معذرت میخوام. من اسم مخاطب رو نگاه نکردم!! من دربارهت زیاد شنیدم تیونگ!! حالت چطوره عزیزم؟! چرا با ما نیومدی!!؟" این جواب با یه عدد 10 که اخرش نوشته شده بود، اومد
تیونگ یکم احساس بهتری داشت.
اون دوست صمیمی یوتا بود. طبیعیه که انتظار داشت یوتا اونو معرفی کرده باشه.
"منم درباره تو زیاد شنیدم" تیونگ نوشت "ولی امشب خیلی خسته بودم:(""دوباره منم.. ساعت یک نصفه شبه تو چرا هنوز بیداری بیبیِ خسته؟"
تیونگ لب خودشو گاز گرفت، یکم فکر کرد، و صادقانه جواب داد "چون تو خونه نیستی" با یه اموجی اخم که خیلی خسته و ناراحت به نظر نرسه
یوتا جواب داد "awwwhhhhh, یثانیه صبرکن"
یه ثانیه یوتا تبدیل به پونزده دقیقه شد.. تیونگ فکر کرد ک یوتا یادش رفته جوابش رو بده در همین حین صدای گوشیش با یک تماس درومد.. عکس یوتا با موهای بنفش تو دوران دانشگاهشون روی صفحه بود
تیونگ لبخند زد. گرمایی توی وجودش حس کرد و سریع جواب داد
یوتا با موهای بنفش این روزا جاشو داده بود به یوتا با موهای مشکی. صفحه یکم تار بود. یه اخمی کرد
"میتونی منو ببینی؟" یوتا گفت و یکم به صفحه نزدیک تر شد
- "اره یجورایی"
"اوه تو اونجایی" صورت یوتا با یه لبخند خیره کنندهای روشن شد
مهم نیست ک تیونگ چجوری لبخند میزد ولی مطمئنا هیچوقت به گرمای لبخندی که روی لبای یوتا بود، نمیشد
YOU ARE READING
𝐥𝐞𝐭𝐭𝐞𝐫 𝐲𝐨𝐮 𝐧𝐞𝐯𝐞𝐫 𝐬𝐞𝐧𝐭 📃🕸
Fanfiction📎حدود پونزده دقیقه فقط طول کشید تا تن متوجه بشه ک تیونگ عاشق یوتا شده! اما این در مورد تیونگ فرق داشت؛ اون این مسئله رو دیر متوجه شد...شاید خیلی دیر. نه سال طول کشید تا اینکه تیونگ متوجه شه که عاشق بهترین دوستش شده معلوم نیست چقدر دیگه زمان میبره ت...