البته اگه تیونگ با خودش صادق باشه، همه چیز قبل از اون شب شروع شد ک یوتا براش از توی بار rainbow آهنگ خوند. اون شب بطور واضح متوجه احساسش شد. وقتی هفتهها دربارش فککرد و مسیر افکار خودشو دنبال کرد فهمید که از خیلی وقت پیش دلش رو باخته: یک خط طولانی مثل یک منحنی بدون علامت ، همیشه اون رو به یوتا نزدیکتر میکنه و سمت اون میکشونه.. بدون اینکه اون رو متوجه بکنه. نگاهی به عقب چشم اونو به همه چیز باز کرد.. اون ناچار بود که اینو قبول کنه. از طرفی دیگه تیونگ نمی خواست که به یوتا اعتراف کنه، کسی که معتقد بود آدما خودشون سرنوشتشونو می سازن و اینجوری میتونن برای اتفاقات توش تحمل بیشتری داشته باشن.
همه این نه سال مثل یک خط ممتدد، با همه اتفاقای توی هر لحظه، مثل پله تیونگ رو به احساسش نسبت یه یوتا رسوند. اولین نکته زمانی بود: اردوی تابستونهی چهار هفتهای دانشکده زیبایی تو سئول بود. کلاسی با بیست دانش آموز چهارده تا شونزده ساله تشکیل شد. اردوگاه هنوز از مرحله پیوند تیمی خارج نشده بود ، تیونگ از صحبت کردن با افرادی ک دورش بودن خسته شده بود.. اونایی که خارج از سئول زندگی میکردن بعد از این هرگز قرار نبود دوباره اونارو ببینه. مربی به همه گفت که بشینن، تیونگ ردیف جلو نشست. از این تعجب کرد که فعالیت های مربوط به پیداکردن دوست یا انتخاب تیم به عقب افتاد و برنامههای موسیقی اول از همه شروع میشه.
تیونگ خودش رو با گوشیش سرگرم کرد تا زمانی که مربی اعلام کرد که هرکسی با اونی که کنارش نشسته قرار یه تیم بشه و باید با مداد رنگی چهره همتیمیش رو بکشه. این اولین بار بود که تیونگ چشماش رو چرخوند و ناکاموتو یوتا رو دید.
تیونگ میدونست که اون کیه_ البته. چون اونا اول از همه خودشونو جلوی بقیه معرفی کرده بودن. تیونگ داشت به این فکر میکرد که چقد کشیدن یوتا سخته. اونچشمای درشت در عین حال با کناره های کشیده و تیز داره. اون تنها فرد خارجی توی کمپ اردوگاه بود و بخاطر همین شاید همه دربارهش کنجکاو بودن. تیونگ مدت زمان زیادی رو صرف آنالیز کردن صورت یوتا کرد ولی وقتی باهم چشم تو چشم شدن انگار که بهش برق وصل کردن.
"سلام من تیونگم" تیونگ گفت
"یادمه. منم یوتا هستم"
"اهل کجایی"
"ژاپن" یوتا جواب داد
"سلام" تیونگ با ذوق به زبون ژاپنی گفت و باعث شد یوتا لبخندی بزنه و رابطه بی نشون گرمتر شه. "حالت چطوره؟" تیونگ دوباره با شوق پرسید یوتا از ته دل خندید.
یوتا یچیزایی به ژاپنی گفت که تیونگ نمی تونست بفهمه. هروقت که حالت چهره تیونگ سوالی میشد یوتا سرشو به عقب میبرد و میخندید.
"چی؟" تیونگ به کرهای پرسید
"هیچی" یوتا گفت و ادامه داد "تو توی ژاپنی خیلی خوبی ولی فک کنم کرهای من بهتر باشه"
YOU ARE READING
𝐥𝐞𝐭𝐭𝐞𝐫 𝐲𝐨𝐮 𝐧𝐞𝐯𝐞𝐫 𝐬𝐞𝐧𝐭 📃🕸
Fanfiction📎حدود پونزده دقیقه فقط طول کشید تا تن متوجه بشه ک تیونگ عاشق یوتا شده! اما این در مورد تیونگ فرق داشت؛ اون این مسئله رو دیر متوجه شد...شاید خیلی دیر. نه سال طول کشید تا اینکه تیونگ متوجه شه که عاشق بهترین دوستش شده معلوم نیست چقدر دیگه زمان میبره ت...