چشماموباز کردم به ساعت نگاه کردم 6صبح بود از این بدتر نمیشه من هنوزم خوابم میاد اما بایدبرم مدرسه
یادم رفت خودمومعرفی کنم اسم من تیناست مادر آمریکایی و پدرم ایرانیه امروز اولین روز مدرسمه و باید به مدرسه جدید برم من دختر شیطون و لجبازیم اما گاهی هم مغرور میشم
سمت دستشویی رفتم وصورتمو شستم از پله ها پایین رفتم با ذوق به میزی که مریم جون آماده کرده بود نگاه کردم و روی صندلی مخصوصم نشستم وشروع کردم به خوردن صبحانه مامی رو دیدم که روی کاناپه نشسته و با تلفن صحبت میکنه بازم دایی بود و دردسر هایی که درست کرده بود این از نظر من یه چیز عادی شده بود بعد خوردن صبحانه سمت اتاقم رفتم فرم مدرسمو پوشیدم واقعا ازش متنفر بودم من از بچگی توی آمریکا درس خوندم اما بعد از مرگ پدربزرگم مجبور شدیم بیایم ایران تا پدرم کارخونه پدربزرگمو اداره کنه کولی مدرسمو برداشتمو کفش هامو پام کردم از خونه بیرون زدم عمو حسن شوهر مریم جون رو دیدم که مشغول آب دادن به گل های باغچه بود لبخندی بهش زدمو بلند گفتم خسته نباشی عموی مهربونم
از خونه بیرون زدم از مدرسه تا خونه ما یک خیابون فاصله بود
وارد مدرسه شدم مدرسه بزرگی بود سمت دفتر رفتم و خودمومعرفی کردم با کمک ناظم سمت کلاس رفتم و روی نیمکت آخر نشستم بغل دستیم یه دختر بود با موهای یخی تعجب کردم توی ایران یه دختر دبیرستانی میتونست با موی رنگ کرده بیاد مدرسه؟
پایان قسمت اول
YOU ARE READING
Black flower(girlXgirl)
Romanceزوج این داستان(تینا و هیما)(لزبین عاشقانه) اسم من تیناست من دو رگه ایرانی و آمریکاییم امسال بعد از سال ها تلاش موفق شدم که زبان فارسی رو کاملا یاد بگیرم و وارد مدرسه ای توی تهران بشم اما زندگی باهام کاری کرد که از اومدن به ایران پشیمون بشم🖤