دخترک گریان توست، نامم

62 12 0
                                    



اشکانم را پشت پلک های سوزناکم نگه میدارم
زیرا ترس به دلم محکم چنگ می اندازد
از شکسته شدن غرور خود حرف نمیزنم در بین بازوان تو غرور بی معنا ترین است
از بچه جلوه کردن نمیترسم .در کنار تو از کودک چهار ساله لوس تر میشوم
از خستگی سخن میگویم
خستگی تو جان دلم
نکند خسته شوی از چشمان همیشه گریان من
نکند خسته شوی ز احساسات همیشه عریان من
زخم دوستو پاهایم خسته ات نکند جانم ؟
لب همیشع لرزانم .تن همیشه تب دارم . لحن خش دارم
 از نگاه گستاخم چطور
نکند خسته شوی از دخترک بی پروا و رکی که دیوانه ات است
خسته نشو جان دلم 
همیشه محکم به اغوشم بکش وقتی بغض امانم را بریده
همیشه همینطور با لطافت بدن رنجورم را نوازش کن وقتی اینجور از درد مانند ماری به خود تنیده
 خسته نشو ز من
گر خسته شوی چ بر سرم اید ؟
Y

بی نهایت ماWhere stories live. Discover now