موسیقی:emilee flood /i love you baby
هشیارم ، اما چشمانم را بسته نگه میدارم
نور حتی از پلکهای بسته ام عبور میکند ، میدانم که از چین های ریزی که بخاطر فشردن چشمم ایجاد میشود بیدار بودنم را تشخیص میدهد .
تکان ریز تخت را حس میکنم همینطور گرمای بدن برهنه اش را که روی من خیمه زده .آنقدر نزدیک است که ضربان قلبش را روی پوست تنم حس میکنم و قلبم بی قرار میشود. صورتش را جلو می اورد و نفس خنکش را که بوی نعنا میدهد را از عمد روی صورتم خالی میکند . چشمانم بسته است ، اما قسم میخورم که دارد ریز ریز میخندد ، با لحن جذابش می پرسد:خوابی؟
و دلم برای آن صدای اول صبحش قنج میرود و میخواهم قلبم را محکم با دستانم بچسبم تا نکند بی هوا بیرون بپرد .
اما به تظاهر کردن ادامه میدهم .
لبش را مماس با لبم قرار میدهد و زیر لب قربان صدقه ام میرود و لحظه ای بعد با بدجنسی لبهایش را اهسته دور میکند .
میدانم که اینکارش نقشه است و خبر دارد که تاب دوری لبهایش را ندارم.
قبل از آنکه کامل دور شود نوکی بر لبهایش میزنم و دوباره سر جایم برمیگردم و گویا بوسه ای در کار نبوده و من همچنان در خواب به سر میبرم .
قهقهه میزند و سراغ نقشه دومش میرود.
سرش را در گردنم فرو میکند ، میداند به آن نقطه حساسم
اما باز هم نم پس نمیدهم . با خنده میگوید که تنها سه ثانیه فرصت دارم و به خدا قسم میمیرم برای جوری که کشیده کلمه یک را به زبان می آورد . محو صدایش هستم که متوحه نمیشوم کی سه ثانیه ام به پایان رسید و با گازی که از گردنم میگیرد مو به تنم راست میشود و صدای فریادم خانه را به لرزه در می اورد .
با خنده سعی میکنم سرش را از خودم جدا کنم اما زورم نمیرسد دلم هم نمی آید که موهای نرمِ همچون شبش را بکشم پس فقط اسمش را با خنده و چاشنی خواهش صدا میزنم تا رهایم کند .
بدون آنکه بدنش را دور کند به صورت خندانم نگاه میکند و برای هزارمین بار قربان صدقه ام میرود .
میدانم چشمهای خندانم جزو علایقش است پس مانند هر روز نمیگذارم لبخندم لحظه ای از لبانم بیوفتد.
البته به جز زمانهایی که دلخورم . ناگفته نماند که پنج دقیقه بعد آنچنان من را به خنده وا میدارد که همان پنج دقیقه هزار بار جبران میشود
YOU ARE READING
بی نهایت ما
Romanceجان دلم می نویسد عاشق هرزگویت از روزمرگی هایتان که گذر زمان هم از عادت کردن آن عاجز است