10.The teacher

1.5K 171 356
                                    


هري :

با نوري كه از پنجره به صورتم مي تابيد، بيدار شدم .
از ترس آقاي تاملينسون فوري پريدم توي دستشويي كه ....

اخخ !بينيم شكسسس !
كي در دستشويي و بسته اخه ؟
( عام مگه در دستشويي اصولا نبايد بسته باشه؟! /: )

وارد دستشويي و شدم و اب و باز كردم . با اب خنك صورتم رو شستم بعد از مسواك و كاراي مربوطه از دستشويي خارج شدم و رفتم جلوي ميز...

شونه ي نو رو برداشتم و باهاش به جنگ با موهام رفتم !
هر چقدر ك شونه كردم تغيري نكرد ، پس دستي به موهام كشيدم و به حال خودشون رهاشون كردم.

ساعت توي اتاق رو نگاه كردم ساعت 7:30 دقيقه بود.
لباسم با يه پيرهن بافت قديمي عوض كردم و شلوارم رو هم با شلوار لي مشكي...

و بعد روي تخت نشستم و شروع كردم به در و ديوار و نگاه كردن...

خب حوصلم سر رفت !عيبي نداشت ك يه دوري تو خونه بزنم داشت ؟!

در اتاقمو و باز كردم و سرمو از لاي در بيرون بردم .
به چپ نگاه كردم و وقتي از نبودن هيچ موجود زنده اي مطمعن شدم ،سرمو به سمت راست چرخوندم .
خب... عاليه !هيچكس نيست .
در و بيشتر باز كردم و پاور چين پاورچين به سمت در اتاق مشكي رفتم و نگاه كردم
اه! از اين دستگيره گرداس..نميشه نگاه كرد از تو سوراخ !

اصن ميرم يه جاي ديگه !
به سمت راه پله رفتم از بالا دزدكي تا اونجايي ك ميشد پايين و بررسي كردم .
جز سر و صداي كمي ك از آشپز خونه ميمود ، ديگه چيزي نبود .
از پله ها پايين رفتم و فوري پشت راه پله ، قايم شدم.

اين طرف و اون طرفمو نگاه كردم
تابلو... تابلو....ساعت...تابلو...چقد تابلوي نقاشي !
راه پله...تابلو... هعي !وايسا! بازم راه پله ؟

سرمو دوباره به سمت راه پله چرخوندم و راهمو به سمتش تغيير دادم . از بالا به پايين نگاه كردم .

اه !از اينجا ك هيچي نميشه ديد!
با  پنجه هاي پام از پله ها پايين رفتم و به دورو ورم نگاه كردم !
اينجا چرا اينطوريه ؟!؟
تمام ديوارا به رنگ طوسي رنگ شدن و در ها هم همه مشكي ن از اين مشكي نوك مداديا مشكييي...
عام... يه جورايي ترسناكه
حس نقش اول به فيلم ترسناك و دارم !

كلن دو تا تابلو بود و روشون هم يه نوشته عجيب بود ك اصلا قابل خوندنم نبودن !
رفتم سمت يكي از درها داشتم دستگيرشو انگولك ميكردم ك يكهو....

:جايي ميرفتي هري ؟!؟!؟!؟

(خيلي دوست داشتم اينجا تموم كنم بخنديم [: )


The manager [L.S/Z.M]Where stories live. Discover now