سوم شخص :ل: هري تو خيلي پسر بدي بودي !
و پسراي بد بايد تنبيه بشن!مرد سمت پسرك قدم برداشت، صداي نفس هاي سنگين پسر كه نشون دهنده ي ترسش بود باعث ميشد مرد قدرت نمايي كنه .
هري به سمت عقب قدم برميداشت وآقاي تاملينسون سمت هري!
با برداشتن چند قدم ديگه سر هري به ديوار برخورد كرد،
اما منيجر دست بردار نبود و فاصلشون رو با قدم بلندي پر كرد.
اقاي تاملينسون سرشو سمت گوش هري برد و با ارامش حاكي از سلطه گري زمزمه كردل: به نظرت پسراي بد مستحق چه تنبيه هايي هستن هوم؟!
ه: م.. م... من..نميدونم اقا.. م... م.. متا.. متاسفم !
ل: تاسف تو به چه دردي ميخوره هري ؟!
پسر حالا كاملا سكوت كرده بود .
ل: هومم... فكر كنم يه تنبيه خوب برات در نظر گرفتم !
حالا اقاي تاملينسون داشت تو گردن هري نفس ميكشيد و هري ميتونه قسم بخوره كه لمس لباي مرد و رو گردنش حس كرد!
ل: هري ميخواي بدوني تنبيهت چيه ؟
هري حتي متوجه اون حرف نشد،نميتونست درست تمركز كنه
وجودش مملوء از احساسات متنوع شده بود ترس ، اضطراب ، نگراني ، شهوت و شايد ...كي ميدونه ؟
با حركت ناگهاني اقاي تاملينسون عقب كشيد و گف
ل: هرچيزي بهائي داره هري!
نقض كردن قوانين كاره خوبي نيست مخصوصا قوانين من !از اين به بعد زمان تمرين تو دو برابر ميشه و همينطور بعد از تموم شدن تمرينت به فيبي تو كار هاي خونه كمك ميكني !
ميخواستي باهاش دوست باشي نع؟!
حالا وقتي داريد براي من كار ميكنيد ميتونيد باهم عروسك بازي كنيد .البته وقتي حمالي هاتون تموم شد !هري صداي شكستن غرورشو شنيد . مرد با يه پوزخند عقب گرد كرد و از اتاق هري به بيرون رفت .
با صداي محكم بسته شدن در اتاق هري به خودش اومد و اولين قطره ي اشك از چشماش افتاد .تكيشو از ديوار گرفت و روي زمين افتاد سرشو بين دستاش قايم كرد و فقط اشك ريخت، هق هق هاي بي صداش تمومي نداشت .
حتي ميترسيد بلند گريه كنه كه يه وقت آقاي تاملينسون نشنوه كه عصباني نشه كه دوباره هري رو دعوا نكنه !گريه هاي هري به قدري ادامه پيدا كرد كه روي زمين سرد اتاق، خوابش برد .
YOU ARE READING
The manager [L.S/Z.M]
Fanfictionهمه چيز از يه تصادف شروع شد ! هري پسريه ك توي منجلاب بدبختي دست و پا ميزنه ك روزي از روز ها شانس در خونشو به صدا در مياره...! اصلا شانس چيه؟ يه جفت چشم ابي؟ هشدار: بي دي اس ام زيام / لي تاپ( دام) لو تاپ( دام)