"ا-از کجا فهمیدی؟"
زین کاملا ترسیده و شوکه پرسیدپروفسور پین خندید ، با انگشت لب پایینش رو نوازش کرد ، شکلات تلخ چشم هاش ، توی استخر طلای چشم های زین قفل شدن
پوزخند زد"من احمق نیستم زین، من میفهمم وقتی ی دانش آموز از یکی دیگه کپی میکنه، من باید اینجور چیزا رو بدونم"
"مـ-میخوای باهام چیکار کنی؟"
زین لب پایینش رو گاز گرفت و اشک هاش فرو ریختو اون پرید وقتی دید کفش های اون مرد دارن بهش نزدیک میشن ، سرش رو بالا گرفت و دید اون درست رو به روش ایستاده
نفس هاش مثل شلاق روی صورت زین ضربه میزد و این به ستون فقرات زین لرزه مینداخت
"اوه خیلی کارها هست که دلم میخواد باهات بکنم زین ، خیلی کارها....."
لیام لبخند زد و به زین نزدیک شد ، لب هاش روی گوش زین کشیده میشدن ، زین لب پایینش رو گاز میگرفت تا ناله هاش رو توی گلوش خفه کنه"و اگر میخوای که بفهمی فقط کافیه ی قرارداد کوچولو رو امضا کنی"
پروفسور پین به سمت میزش برگشت و قرار دار چرخوند و به سمت زین هل داد تا اون رو بخونه ، چشم های زین درشت شد و فکش به زمین خورد
"نـ-نه ! هرگز ، این دیوونگیه!"
زین به نشونه ی اعتراض فریاد زد و برگه هارو به صورت چندش آوری پرت کرد"یا قبول کن یا از کالج اخراج شو!"
پروفسور پین با لحن دارک و تحدید آمیزی گفت ، دوباره به سمت زین رفت و همونطور که آروم آروم دورش میچرخید زین رو از بالا تا پایین مثل ی مجسمه برانداز میکرد"به نظرت یکم داغون نمیشه وقتی همه بفهمن که زین مالیک کوچولو خیلیم پرفکت نیست؟؟بفهمن که اون ی دروغگوی متقلبه؟ که اون به اندازه ای که همه میگن عالی نیست؟!"
زین بغض توی گلوش رو قورت داد و تند تند پلک زد تا بتونه از اشک های توی چشمش کم کنه , اون حس ضعیف بودن و درموندگی میکرد مثل اینکه توی باطلاق گیر کرده بود
چشم های ترسیدش به چشم های پرجذبه و قدرتمند پروفسور پین زل زد
"نـ-نمیشه که بجاش یکار دیگه بکنیم؟ ، مـ-من بهت پول میدم"
"اوه ، زین من پولتو نمیخوام ، من خودت رو میخوام!"
——————————
خب خب اینم فرست پارت 😍♥️🔥
گایز این پارت مثل ی مقدمست که شما بفهمین داستان در اصل چجوریه از پارت بعد یکم اتفاقات فلش بک میخورهاین پارت استثنا کمه پارت های دیگه طولانین
نظرتون راجب لیام چیه؟
زین چطور؟
گایز من اولین ترجممه و شرمنده اگه کم و کاستی چیزی داره:))))♥️
ووت و کامنت یادتون نره ، ممنون میشم دوستاتون رو تگ کنید
YOU ARE READING
PROFESSOR PAYNE[ZIAM][persian translation]
Fanfiction"اوه خیلی کارها هست که دلم میخواد باهات بکنم زین ، خیلی کارها....." لیام لبخند زد و به زین نزدیک شد ، لب هاش روی گوش زین کشیده میشدن ، زین لب پایینش رو گاز میگرفت تا ناله هاش رو توی گلوش خفه کنه "و اگر میخوای که بفهمی فقط کافیه ی قرارداد کوچولو رو ا...