+در اين مورد بايد بگم كه من قرار نيست ديگه اسلحه درست كنم!
صداي همشون بلند شد
يكي ميگفت چجوري شركت درامد داشته باشه
يكي ميگفت پس ميخوايد چيكار كنيد
+ساكت باشيد سرم رفت
هيشكي جرئت نكرد حتي يك كلمه حرف بزنه
+امروز بعد از ظهر در رابطه با اين موضوع يه مصاحبه انجام ميدم ، تا زماني هم كه مصاحبه رو انجام ندادم حق ندارين سوالي بپرسين ، درخواست براي توليد اسلحه ي جديد رو هم رد ميكني
_بله قربان
+خوبه ، حالا بريد بيرون تا حداقل تو دفتر خودم يكم آرامش داشته باشم
همه رفتن بيرون
نشست روي صندلي
تلفنشو برداشت
شماره ي مدير برنامش رو پيدا كرد و تماس گرفت
+جان ، براي امروز بعد از ظهر ساعت ٦ يه وقت مصاحبه تنظيم كن مسئله ي مهميه ، ميخوام كه راس ساعت ٦ همه ي كاركنان شركت توي سالن اجتماعات باشن
×چشم قربان
تلفنو قطع كرد
پيشونيش رو گذاشت رو ميز
به اين فكر كرد كه چجوري ميتونه دنيا رو زيبا كنه
چه چيزي اختراع كنه كه ياريگر مردم باشه
چيكار كنه كه زندگي خودش هم عوض شه...!؟
انقدر وقتشو توي فكر و خيال گذروند كه اصلا نفهميد كي ساعت شيش شد
در دفتر رو زدن
+بيا داخل
منشي شركت داخل دفتر شد
_قربان چند دقيقه ي ديگه بيشتر نمونده
+خودم ميدونم
_خب...بياين بريم ديگه
+من خودم ميام ، تو برو
_چشم قربان
وَ منشي از دفترش بيرون رفت
بلند شد و ايستاد
قدم زنان سمت سالن اجتماعات رفت و در همين حال سخنانشو جمع بندي و مرتب ميكرد
نفسي عميق كشيد
در سالن رو باز كرد و با حجم عظيمي از دوربين و خبرنگار و ميكروفن رو به رو شد كه هريكي سوالي ميپرسيد و بخاطر صداي زياد ، حرفاشون نامفهوم و عجيب به نظر ميومد
با همون حالت بي تفاوتي كه هميشه داشت داخل شد و روي سكو ايستاد
ميكروفن رو تنظيم كرد
+ميشه لطفا بذاريد سكوت برقرار باشه ؟
طولي نكشيد كه صداها خوابيد و سكوتي عجيب سالن رو فرا گرفت...!
DU LIEST GERADE
A HERO IN THE SUIT OF ARMOR
Fanfictionوقتي اسم قهرمان مياد ، معمولا بچه ها به اين فكر مي افتن كه اون فرد داراي ليزر از چشم هاشه يا اينكه ميتونه جادو كنه و يا زور و قدرت بسيار زيادي داره... اما يك نفر ميتونه قهرماني با قدرت ديگه اي باشه قدرتي كه كمتر كسي بهش فكر ميكنه قدرت ذهن... قدرت فك...