Seven days - monday (part 1)

287 51 12
                                    

یونگی مثل همیشه اخر کلاس روی صندل نشسته بود و به بیرون نگاه میکرد اون با خودش میگفت:"[برای اینکه عاشق بشی...اول به قیافه شون نگاه میکنی...بعدش به ران و بعدش سینه هاشون،درسته؟ اگه پسر باشی...دیگه چی هست؟ نه تنها پسرا، همه همین جورین هیچکس به چیزی که نمیتونه ببینه مثل قلب یا همچین چیزی اهمیت نمیده....
اون چیزی که اون دخترا عاشقش شدن من نیستم...بلکه ک..."] حرفش با خمیازه نصف موند که یهو سر کله نام جو پیدا شد و مشتی به سرش زد
یونگی"[اخ،این چه کاریه نام جو شی؟؟ چرا منو میزنی ؟؟؟]"
نام جو"(یونگی،تو...)"
یونگی"[مشتت بود دیگه نبود؟ مطمئنماً مشتت بود باورم نمیشه...]"
نام جو خودکار رو به فرق سر یونگی نشونه میگیره و یونگی حرفش رو میخوره
نام جو"(یونگی به خاطر این بود که با قیافه خوبت کارای عجیب و غریب میکنی، مثل بلند خمیازه کشیدن که یهویی از ناکجا آباد میدی بیرون میدونستی، در مورد این موضوع یه راه حلی پیدا کن)"
نام جو جلوش رو به روی میزش نشست و یونگی سرش رو روی میز گذاشت و غر زد
"[باشه باشه باشه باشه باشه فهمیدم....چه دردسری هستی....]"
"(اصلا به پیشنهادات بقیه گوش نمیدی...همین چند وقته دیگه دوست دخترت باهات کات میکنه...شاید همین فردا!)"
"[نگران نباش کات کردیم]
نام جو شوکه چشماش گرد شد و با صدای بلند گفت "(کییییی؟!؟!)"
یونگی سرش رو پایین انداخت "[دیروز "این ارشد یونگی اون ارشد یونگی نیست که فکرشو میکردم "اینو گفت ]"
تصور اوت لحظه که دوست دخترش پشت بهش بود و گفت
*(این ویژگیت ناامیدم میکنه ارشد )*
براش بد بود و سخت
"[اولش همه میان و میخوان اعتراف کنن و بعدش وقتی من اونی نیستم که انتظارشو دارن ناامید میشن...]"
"(خب نمیتونی اونا رو سرزنش کنی،ها...)"
یونگی سرش رو بالا اورد و نگاه نام جو میکرد تا ادامه حرفش رو بزنه
"(به خاطر اینکه فاصله زیادی بین جوری که به نظر میرسی و شخصیت واقعیت وجود داره... تقریبا کلاهبرداریه...)"
یونگی نگاهش رو به پنجر داد تا اسمان رو ببینه و نام جو ادامه داد بدون توجه اینکه یونگی گوش میده یا نه
"(وقتی داری زه کمان رو میکشی...حتی برای منی که میدونم چه شخصیتی داری هم جذاب به نظر میرسه...شبیه یه حس خاص از ثابت قدمی)"
یونگی نگاه نام جو کرد واقعا گاهی وقتا راست میگفت اون دختر خوشگلی بود و البته واقع بین تو ذهنش فکر میکرد بهش درخواست بده واسه قرار شاید بد نباشه
"[خیلی خوش شانس بودم اگه کسی مثل تو واقع بین بود اینجوری بار سبک تری روی دوشم بود ]"
"(خب میخوای با من قرار بذاری؟؟)"
یونگی شوکه از اینکه اون قرار بود درخواست بده انگار واقعا شانس نداره بهش لبخند زد و گفت "[قبوله]"
نام جو سرش رو تکون داد و از روی میز بلند شد
"(امکان نداره! اینقدر سر سری!)"
یونگی ناامید شد
"[پس...نه؟]"
"(معلومه که نه)"
یونگی از موفقیتش یه لبخند زد
"[اوکی!]"
"(تو از همین شروعش هم جدی نگرفتی)"
نام جو مطمئن نبود از یه ور دوست داشت با پسری مثل یونگی که هم جذابه و هم خوشگله باشه و اوپاش باشه اما شک داشت به تصمیمش
"[یه چیزی مثل عاشق شدن رو نمیشه از قبل خبر داشت و حتمی اطمینان داد]"
تهیونگ بلند داد زد *(هی یونگی،یکم پیتزا میخوای؟؟)*
البته زنگ ناهار بود و شکم یونگی از گرسنگی صداش در امده بود پس با گشنگی زیاد منو رو گرفت تا سفارش بده البته همیشه شکمش خیلی براش مهم بود
"[محشره بیار بیار]"
نام جو صندلی کنار یونگی رو کشید و کنارش نشست و تهیونگ هم صندلی میز جلوی رو عقب کشید و به سمت مخالف صندلی نشست تا سفارش بدن
*(من یکی با بادمجون و گوشت خرد شده سفارش میدم)*
"[من گوشت گاو]"
"(همه چیزش میشه گوشت که!)"
"[چه مشکلی داره؟]
اکیپ سه نفره دخترا درباره پسر محبوب مدرسه حرف میزنند انگار سرما خورده و خیلی اون دخترا نگرانش هستند هر سه تا اونا به اون دخترا نگاه میکنند که با حرف نام جو یونگی نگاهش میکنه
"(امروز دوشنبه ست،اره؟ همه دخترا نگرانن که چه اتفاقی واسه جیمین افتاده)"
"[جیمین ؟]"
تهیونگ بهش یاد اوری میکنه که باهاش تو باشگاه تیر اندازی بوده و یونگی فهمید کیه
"[اهاا اون دانشجوی سال اولی، پارک جیمین ]"
*(اره، شما دوتا که جفتتون خیلی خوش قیافه این، باهام رفیق شدین؟.)*
"[نه اصلا،فقط بعضی وقتا به همدیگه سلام میکنیم...به هر حال حتی درست و حسابی نمیاد باشگاه]"
تهیونگ میگه پس درباره افسانه جیمین نمیدونی و یونگی سرش رو به معنی نه تکون میده
*(اینکه جیمین دوشنبه ها با همه چی موافقت میکنه )*
یونگی با تعجب میگه"[ اصلا چی هست این؟]"
نام جو توضیح میده اینکه جیمین با اولین دختری که روز اول هفته بهش اعتراف کنه میره سر قرار البته خب خیلی هم محبوبه واسه همین هر دوشنبه همیشع یه دونه پشینهاد داره و بدون شک هم میگه اره و نام جو یه هوفی میکشه
"[مهم نیست کی بهش اعتراف کنه؟]"
"(نه مهم نیست کی باشه)"
"[جدی؟]"
"(و بعدش اخر هفته به دختره میگه که... "من نمیتونم عاشقت باشم، بیا کات کنیم")"
*(اه نام جو شی*)
"(درسته، من اخرین هفته ی ماه می باهاش رفتم سر قرار )" نام جو با خنده میگه
"[کجاش غرور آمیزه؟]"
نام جو با هیجان و ذوق زیاد جواب یونگی رو داد
"(چون با اون سر قرار رفتن برابری میکنه با به دست اوردن یه خوشبختی بزرگ !!)" و خیلی اخرش رو بامزه میگه
یونگی انگار تصمیم گرفته که به پارک جیمین اعتراف کنه البته انگار هردو شخصیت متفاوتی دارن البته اون پارک جیمینه کسی که خیلی جذابه و دخترا واسه اش جون میدن درست مثل حال الان نام جو
"[نه نام جو شی ، این مخالف چیزیه که تو در مورد من میگی]"
نام جو ترش میکنه و با یه اخم نگاه یونگی میکنه تهیونگ یه اه میکشه و دستاش رو بهم قفل میکنه
*(مردم عادی نمیتونن بفهمن چی تو فکر افراد محبوبه میگذره ، خب پارک جیمین در واقع چه نوع ادمیه ؟)*
یونگی فکر میکنه اون عادت داره به تهیونگ از این حرف های بزرگ زیاد میزنه
یونگی به پارک جیمین فکر میکنه وقتی زه رو میکشه و تیر رو پرتاب میکنه
"[خب، مردونه]"
تهیونگ غر میزنه *(اینو که خودمون هم میتونیم ببینیم !!)*
"[پس دیگه من میرم]"
یونگی بلند میشه و دستاش رو توی جیب شلوارش میذاره تا بره پیتزای که سفارش داده رو تحویل بگیره
تهیونگ جلوش رو میگیره *(هی یونگی )*
"[چیه؟ پیتزا سفارش دادیم خب میرم جلوی دروازه میگرمش، پس.... کار و تکلیفم رو به شما دوتا واگذر میکنم !]"
صدای هردوشون بلند میشه ورو سرش غر میزنند اما اون زودتر از کلاس فرار میکنه تا مورد حمله مشت نام جو قرار نگیره
*(مردم عادی نمیتونن بفهمن چی تو فکر افراد محبوب میگذره )* این جمله تهیونگ یونگی حس میکنه که یه چیزی قبلا شبیه این شنیده البته وضعیت فرق کاملا فرق میکرد یونگی با خودش میگفت
"[ با اینکه هیچ تمایلی بهش ندارم ولی واسه ام سوال شد که پارک جیمین چه جور آدمیه؟؟؟]"
یونگی جلوی دروازه نشسته بود کف زمین و یه ماشین از جلوش رد و کسی که از اون ماشین پیاده شد پارک جیمین بود با یه غرور خاصی در ماشین رو بست
"[وای خدا ، انگار تصمیمیم جدی تر هم شد]"
"[صبح بخیر ، سلام جیمین امروز زود اومدی... دوست دختر این هفته ات بود؟ حداقل 20 سال ازت بزرگتر بود نه؟]"
جیمین"{خیلی هوشیار نیستی سنپای...کلا اشتباه گفتی }"
"[این خانم همونی نبود که اول هفته بهت اعتراف کرد؟]"
"{نه نبود، سنپای اینجا چیکار میکنی؟ مگه کلاس نداری؟؟}"
"[منتظر پیتزام... این کلاس فقط جزوه برداری داشت ]"
"{آها گرفتم}"
نگاهش رو از روی صورت جذاب جیمین گرفت و به خیابان چشم دوخت و به حرف های نام جو فکر کرد
"(همون یه هفته هم واسه یه رویا خوب داشتن کافیه جیمین هیچوقت خیانت نمیکنه )"
دوباره بهش خیره شد با خودش فکر کرد چرا امتحان نکنه به علاوه خوشگل هم هست جیمین نگاهش به خیابان بود ولی متوجه نگاه سنگینی روی خودش شد و برگشت چشماش با چشم های یونگی برخورد کردن یونگی حس میکرد قلبش نمیزنه چرا چشم هاش انقدر خوشگلن جیمین سکوت رو شکست
"{چیزی شده؟}"
"[آه...کسی امروز بهت اعتراف نکرده ؟]"
یونگی تو دلش دعا میکرد که کسی اعتراف نکرده باشه
"{نه هنوز...}"
واو چه شانس خوبی
"[پس از الان شروع میشه آره؟]"
"{همه ی سال سومی ها در موردش میدونن؟}"
"[من تازه فهمیدم... در هر صورت مهم نیست کی باشه همین که اولین نفر باشه اوکیه؟ حتی اگه تایپ مورد علاقه ات نباشه؟؟؟]"
جیمین یه لحظه هنگ کرد
"{تایپ مورد علاقه؟ مگه میتونم از ظاهرشون بفهمم؟؟}"
یونگی خندید از اون خندهای ادامسی که لثه هاش رو نشون میداد پس نمیدونست تایپ چیه
"[ نه منظورم اینه که هیج نوع معیار ظاهری نداری؟؟]"
"{هوممم....سوال سختیه }"
"[مثلا یه چهره ای آروم و معمولی یا سکسی و جذاب، همچین چیزی]"
"{آها، مثلا از چهره ی تو خوشم میاد. به این میگن تایپ مورد علاقه؟}"
یونگی قلبش حس میکرد الان وایسه با حرفش چی این پسر انقدر جذاب بود؟؟ اون واقعا یه شوک یه لحظه ای بود جیمین همینطور خیره نگاهش میکرد
یونگی یهو دلش خواست بیشتر بشناسش تصمیم یهویی هست
"[با من بیا سر قرار جیمین]"
چهره جیمین عوض شد اما یونگی همینجوری نگاهش میکرد از جواب رد نمیترسید اما  دوسش نداشت
یعنی قبول میکنه؟؟؟؟

☁️💕☁️💕☁️💕☁️💕☁️💕☁️💕☁️💕☁️
واییی بالاخره نوشتم یه پارت ازش گاد تازه این فقط 10  دقیقه از انیمه بود هقممممم:)
به نظرت تون قبول میکنه؟:)
نمیدونم هر چی دوست دارید بگید فقط پاره شدم سرش 😭💔
باییی :)))

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Jul 06, 2020 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

Seven days Where stories live. Discover now