Part 4

7.2K 1.7K 102
                                    

تازه از سر کار برگشته بودم و داشتم درباره ی تمام اتفاقات روزم، خیره به سقف غرغر میکردم. سرم رو چرخوندم تا بفهمم تهیونگی که سکوت کرده اصلا به حرفم گوش میده یا نه اما چیزی که دیدم خونم رو به جوش اورد. بدون توجه به خزعبلات من مشغول جویدن توپ سبزش بود و جوری با حرص این کارو میکرد که انگار قراره از توش گنجی چیزی دربیاره. آب دهنش تمام اون تیکه پلاستیک بیچاره رو پوشونده بود و حتی نوک انگشتها و چونه اش هم خیس بود.
صورتم از چندش مچاله شد و صدام بالا رفت:
- حالمو بهم زدی تهیونگ.
با شنیدن صدام دست از گاز گاز کردن برداشت و با تعجب و گوشای سیخ شده نگاهم کرد. انگار تازه میفهمید منم اونجام. اما کمی بعد اخمهاش توی هم رفت و گوشهاش رو به عقب خم شد. توپ خیس رو از دهنش بیرون کشید و توی صورتم پرت کرد:
+ این اعصابمو بهم میریزه خیلی سفته. یکی دیگه برام بگیر.
دستم رو با حرص روی صورتم که با آب دهنش خیس شده بود، کشیدم:
- مگه من باباتم که دم به دقیقه برات اسباب بازی بخرم؟ برو یچیز دیگه رو دندون بزن.
بعد از این حرفم بدون مکث بازوم رو توی دستای کشیده اش گرفت و دندونای تیز لعنتیش رو توش فرو کرد. جوری که دندوناش رو میکشید رو گوشت دستم و باهاش بازی میکرد، باعث میشد بخوام از درد مثل دخترا جیغ بزنم اما متاسفانه کلفتی صدام فقط واسه زدن یه عربده ی جانانه همراهیم کرد:
- لعنت بهت گفتم هر چیزی ولی نه خودم.
لحظه ای دست بیچاره ام رو ول کرد و گفت:
+ برام یه چیز جدید پیدا کن اونوقت ولت میکنم.
با بیچارگی سرم رو به پشتی کاناپه کوبیدم. اون موقع شب واقعا تنها چیزی که میتونستم باهاش دهنش رو ببندم عرضه کردن گوشت تنم بود و بس.
فکر کنم واقعا باید دنبال پیدا کردن یه اسباب بازی جدید میوفتادم.




چراغای خونه رو خاموش کرده بودم تا دست از ورجه وورجه کردن برداره و بگیره بخوابه بلکه منم تونستم بخوابم. داشتم مسواک میزدم که دیدم رفت توی اتاقم و با یه بالشت بیرون اومد و بعد رفت توی اتاق خودش. همونجور مسواک به دست رفتم توی اتاقم و دیدم یکی از بالشتای عزیزم رو کش رفته.
مسواک به دست رفتم بالای سرش و دیدم بالشت قبلی رو بغلش گرفته و جدیده رو زیر سرش گذاشته و با چهره ی رضایت مندی چشمهاش رو بسته. بعد وقتی بهش میگم دزد میگه من دزد نیستم. لگد آرومی به ساق پاش زدم تا متوجه خودم بکنمش هر چند میدونستم فهمیده که اومدم بالای سرش چون تیزتر از این حرفا بود.
چشماش رو باز کرد و طلبکار نگام کرد:
+ چیه؟
- چرا بالشت منو برداشتی؟
دوباره چشماش رو بست و پتو رو دور خودش پیچید:
+ مال تو نرم تره.
- مال خودتم نرمه. اونو بذار زیر سرت.
سرش رو از روی بالشت بلند کرد و اونی که بغل گرفته بود رو زیر سرش گذاشت و این بار بالشت منو بغل کرد.ابروهاش رو برام بالا انداخت و نیشخند زد:
+ بیا.
لعنت به من که بلد نیستم یه جمله سازی درست بکنم تا این خبیث نتونه به نفع خودش تعبیرش کنه.
بهش چشم غره رفتم:
- دزد.
نیشخندش از بین رفت و لباش اویزون شد و حتی کمی لرزید:
+ میشه انقد بهم نگی دزد؟

Lovely annoying [kookv] Where stories live. Discover now