('・_・')

26 10 19
                                    

گوشی ایفون رو برداشتم و جواب دادم

" چی شده تامی ؟ " تامی دُرمن اپارتمانم بود ، ۳۰ و خورده ای سالشه اما یجوری رفتار میکنه انگار هنوز تو دهه بیست زندگیشه . از همونایی که هنوز راهشونو به دنیای بزرگسالان پیدا نکردن .

"سلام ، آمم ، خانم لی ... یه نفر میخواد شمارو ببینه . خانم پارکم نیست . "

"بهشون بگو منتظر خانم پارک بمونن ، بعد بزار بیان تو . "

"چشم سرکار خانم . " مور مورم شد . هنوز به اینکه سرکار خانم صدا زده بشم عادت ندارم ، مخصوصا اگه طرف از من بزرگتر باشه .

تلفونو قطع کردمو دویدم سمت اتاق خوابم . سریع شونه زدمو موهامو دم اسبی بستم . لباسامو یه نگاه انداختم ، تیشرتو شلوار گرمکن . حالا درسته استایل مستایل درست نکرده بودم واس خودم ولی خب راحت بودن .

یکی محکم در زد ، با دو رفتم سمت در و با خودم زمزمه کردم "نفس عمیق بکش کارا ... " درو که باز کردم ، با یه صحنه ی خیلی ... شگفت آور رو به رو شدم و چشمام شد قد بشقاب ، این دوستمون یه جوری بود که انگار صاف از جلد مجله ورزشی ورژن مایو درومده ! اینجور مجله ها همیشه عاشق بلوندای لنگ دراز بودن نه ؟ موهای طلایی موج دارش شونه هاشو رد کرده بودن و چشمای آبی شفافیم داشت . یه ژاکت کرمی رنگ رو روی یه بلیز یقه هفتیه آبی کم رنگ پوشیده بود و پاهاش هم با شلوار جین پوشیده بودن .

"کارا ،" جین معرفی کرد ." این هاناس ."

‌"سلام . " ناشیانه دست تکون دادم و از جلوی در کنار رفتم ‌. یه جورایی احساس می کردم کافی نیستم جلوش ‌. اون مثل همون حالت کلیشه ی یه دختر آمریکایی بود که مردم همش ستایششون میکنن ، و منم اون کلیشه ی یه دختر قد کوتاه آسیایی بودم که با اینکه بزرگ شده ی ایالات متحده ی دوست داشتنی آمریکا بودم و اونجا بدنیا اومده بودم ، مردم جوری رفتار می کردن انگار غریبه ام . هاها .

"هانا ، این کاراس ." هانا ، دستشو دراز کرد تا دست بده و انگار یه لحظه روش فک کرد و بعد دستشو عقب کشید .

" جین گفت از اونایی نیستی که دست بدن ، " هانا توضیح داد .

صداش با انرژی و همچین دخترونه بود . سرمو تکون دادم ، در حالی که به شدت تلاش می کردم اخم نکنم . جین داشت کفشاشو در می آورد تا بیاد تو و نکته ی شگفت آورش این بود که هانا هم داشت همین کارو می کرد .

"میگم ... تو معمولا در میاری کفشاتو ؟ "

" البته ، خیابونای نیویورک کثیفه " با لبخند جوابم داد .

خب ، چیز ، الان کمتر ازش متنفرم . وقتی بالاخره تشریف آوردن داخل ، درو پشتشون بستم ‌.

"یه آشپزخونه ی بزرگ داریم که برای درست کردن انواع غذاهای خونگی عالیه ، " جین توضیح داد . " پنجره هام همه جای اتاق هستن و میتونی یه ویوی عالی از شهر داشته باشی . "

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Jun 06, 2020 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

Roommates Where stories live. Discover now