❥ انعکاس دوم ❥

2.1K 559 353
                                    

I gave you identity

صدای جیغ های مادرش تو گوشش مدام ومدام تکرار میشد. با این همه بکهیون ۱۴ ساله دستاشو رو گوش هاش فشار میداد تا بیشتر از اون زجر نکشه. چشم هاش خیس بودندو دست و پاهاش کبود، و همونطور که زانوهاشو تو شکمش جمع کرده بود باحالت هیستیریکی جلو عقب میشد.

"خدایا خدایا لطفا کمکم کن! کمکم کن جلوی بابام وایسم و از مامانم دفاع کنم. من میترسم خدایا، خواهش میکنم..."

کل تنش به لرزش افتاده بود وفشار دستاش رو گوش هاش قرار نبود جیغ های دردناک وپرگریه ی مادرشو خفه کنه.

"لطفا... خدایا لطفا!"

اشک هاش بی اختیار پایین میریختند وگلوش از خشکی تیر میکشید.

"چرا خدا...؟"

صدای عجیبی تکون خوردنای هیستیریک بدنشو متوقف کرد. خشک شده نگاهشو اطراف فضای تاریک اتاق انداخت وصدا دوباره تکرار شد.

"چرا از اون کمک میخوای؟ اون صداتو نمیشنوه..."

ضربان قلبش با شنیدن اون صدای اهریمنی وخشدار شدت گرفت.

"تو... تو کی هستی؟"

هنوز هم کورکورانه تلاش میکرد تو تاریکی اتاق منبع صدا رو پیدا کنه. به حدی وحشت کرده بود که نمیتونست دراز شه وکلید برقو فشار بده.

"من کسیم که دلش برات میسوزه... کسی که هر روز صورت کبود و زخمیتو روبروی خودش می بینه. کسی که صدای گریه هاتو وقتی زیر دست و پای پدرت کتک میخوری میشنوه..."

چشمای بک با این حرفا از اشک های بیشتری تار میشدند.

"تو... کجایی؟"

" آینه رو نگاه کن، بکهیون..."

بک سرشو به سختی سمت آینه ی اتاقش چرخوند و... دیدن یه هاله ی تیره ی بزرگ داخلش کافی بود تا نفس توی سینه ش حبس بشه. تیرگی ای که مثل سیاهچاله دوار ومتحرک بود و انگار نورهای اطرافشو بیرحمانه میبلعید.

"تو... کی هستی؟"

صداش گرفته ولرزون رها شدو جوابش درست از جایی داخل اون حفره ی تاریک بیرون اومد.

"من همون چیزیم که نیاز داری، بک. تمام چیزهاییم که دنبالشونی... تمام چیزهایی که شانس داشتنشونو نداشتی... کافیه ازم بخوای..."

دست های لرزونشو از گوش هاش پایین اورد. ناله های مادرش قطع شده بود... شاید زیر مشت و لگد پدرش از هوش رفته بود.

"من... خیلی چیزا میخوام‌. میخوام قوی باشم تا از مامانم محافظت کنم. میخوام... تو مدرسه برام قلدری نکنن... میخوام..."

حرفش باهمون صدای عجیب قطع شد.

"نیازی نیس قوی باشی، بکهیون. من بجای تو قوی میمونم. من بجای تو از مادرت محافظت میکنم. بجای تو قلدرای مدرسه رو نفله میکنم. فقط کافیه بهم هویت بدی... بهم شکل و قیافه بدی... صدا بدی.... جنسیت بدی... بهم اسم بدی، بکهیون... بهم اسم بدی تا برای تو بشم... تا از حصار آینه دربیام و کمکت کنم..."

•𝑵𝒂𝒓𝒄𝒊𝒔𝒕༄Donde viven las historias. Descúbrelo ahora