PART 2

1.4K 148 26
                                    

جنی:
بی صبرانه منتظر این بودیم که زنگ بخوره. خودم به شخصه اصلا حواسم به درس نبود یه ربع مونده بود به زنگ که سنگینی نگاه کسی رو رو خودم حس کردم برگشتم ببینم کیه که استاد گفت: خانوم جنی کیم حواست به درس باشه. سری تکون دادم و برگشتم.
بلاخره اون زنگ کوفتی خورد من و رزی دست لیسا رو گرفتیم دیدم جیسو نیومد گفتم: جیسو بدو
گفت: وایسین جزومو بنویسم میام
من و رزی پوکر بهم نگاه کردیم جیسو واقعا خیلی حواسش به درسشه داد زدیم: اونی جیسوووووو
از جاش پرید: یاااااا چرا داد میزنین اومدم.
لیسا خندید و گفت: بنده خدا رو ترسوندید که
رزی گفت: حقشه
یه دقیقه یه فکری به سرم زد. می خواستم جیسو رو اذیت کنم در گوش رزی نقشمو گفتم اونم لبخند  بدجنسی زد و قبول کرد
من شروع کردم و گفتم: حقا که تو و جین برا هم ساخته شدین. جیسو از عصبانیت سرخ شد لیسا هم داشت جلو خودشو می گرفت نخنده
رزی: وای چقدر هم به هم میاین. یادت تره برا عروسیتون ما رو دعوت کنین.
دیگه داشت از عصبانیت میپوکید که من و رزی و لیسا با خنده در رفتیم اونم داد زد و دنبال ما دوید خیلی با حال بود داشتیم فرار میکردیم که گرفتمون و گفت: فکر کردین می زارم فرار کنید گوش بدید جدی میگم اگه یه بار دیگه فقط یه بار دیگه اسم منو کنار آقای جین بگزارید من میدونم با شما
خندیدم و گفتم: آقای جین؟
گفت: انتظار داری بگم چی؟
رزی: عشقم
جیسو: رزیییییییی
رزی: جونم اونی؟
لیسا: بچه ها بسه دیگه اذیتش نکنین
یادم افتاد که میخواستیم حرف های لیسا رو بشویم پس گفتم: هه راستی میخواستی برامون تعریف کنی
لیسا گفت: باشه بیاین بریم بشینیم
قبول کردیم و رفتیم نشستیم
جیسو اصلا به من و جنی نگاه نمی کرد و با هامون حرف نمی زد معلوم بود ناراحته.
نمیدونم چرا از عشق خوشش نمیاد. به ما که هیچ وقت نگفت.

لیسا:
نمیدونستم از کجا شروع کنم.
شروع کردم: این داستان بر میگرده به یه هفته پیش. من تو دبیرستان قبلیم با یکی بودم که اسمش جکسون بود. من و جکسون تو تابستون با هم آشنا شدیم. خیلی اتفاقی. با هم در حد دو تا دوست صمیمی شدیم. روز ها میگزشت و من و اون خیلی به هم وابسته شدیم طوری که اگه روزی همو نمی دیدیم نمی تونستیم روزمون رو بگذرونیم آخر های تابستون بود که تو حرف هامون فهمیدیم تو یه مدرسه ایم خیلی خوشحال شدیم که یهو بهم اعتراف کرد که دوستم داره. ای کاش نمی گفتم منم دوستت دارم. یه ماه گذشت و ما با هم بودیم. بهترین ماه زندگیم بود. تا اینکه روز اول مدرسه شد خیلی اشتیاق داشتم که میخواستم جکسون رو ببینم آخه دو روز بود همدیگه رو ندیده بودیم. رسیدم مدرسه داشتم میرفتم تو کلاس که شنیدم یه پسر که انگار دوست جکسون بود پرسید: رفیق، تو واقعا لیسا رو دوست داری؟
انتظار داشتم بگه حتی حاضرم جونمم براش بدم چون اینو بارها بهم گفته بود ولی عوضش گفت: دیوونه شدی؟ من لیسا رو دوست داشته باشم؟
من و اون اصلا بهم نمیایم درضمن مگه بهتون نگفتم یه مدت باهاش حال میکنم بعد یه بشکن میزنم و همچیو تموم میکنم؟ خندید و گفت: خنده داره من اونو دوست داشته باشم؟ بعد این حرف همشون زدن زیر خنده
باورم نمی شد خودش بهم گفت عاشقمه خودش گفت جونمم برام میده یعنی اونا واقعی نبود ؟ من گول خوردم؟ این حرف ها مثل چاقو تو قلبم فرو رفته بود همونجا با خودم گفتم: لیسا مرد ، لیسا مرد. وقتی داشتم این برا دخترا تعریف میکردم   بغض داشت خفم میکرد که یهو و قطره های اشکم اومدن. دختر ها با نگرانی بهم نگاه میکردن اونا هم ناراحت بودن جیسو گفت: بسه لیسا حالت خوب نیست دیگه ادامه نده
با گریه ادامه دادم: رفتم پیشش و گفتم که من رو بازی دادی نه؟
جکسون که فهمید من همه چی رو شنیده بودم هل شد و گفت: ل...یسا تو اینجا بودی؟
با گریه گفتم: خیلی عوضی
و از مدرسه رفتم بیرون داشت دنبالم میومد و اسممو صدا میزد بلاخره بهم رسید نگهم داشت و گفت: لیسا صبر کن تا برات توضیح بدم من....
گفتم: خفه شو دیگه اسممو نیار عوضی. تو خیلی پستی راحت منو بازی دادی.
گفت: لیسا من...
با عصبانیت گفتم: بشکن بزن. بدو بشکن بزن این رابطه کثیفو تمومش کن
جکسون: لیسا... من دوستت دارم باور کن بزار توضیح بدم
- ببخشید ولی دیگه باید ترکت کنم میدونی چرا چون از متنفرم. من از متنفرم جکسون
یهو بغض کرد: یعنی جدی میخوای ترکم کنی؟ میخوای بزنی رو همچی؟
-اونی که زد رو همچی من نبودم.......تو بودی.. تو یه دروغگویی
جکسون:ولی خودت گفتی که حست هیچ وقت بهم تغیر نمیکنه
-پس فکر کنم دوتایمون دروغوییم. اینو گفتم و رفتم. با حرفی که زد وایستادم
جکسون:پیدات میکنم. تو رو ماله خودم میکنم  مطمئن باش. حرفش و جدی نگرفتم و رفتم
فقط یه چیزو میدونم که بعد کاری که جکسون باهام کرد من همونجا مردم. گریه ام شدت گرفت. خیلی برام سخت بود به جکسون فکر کنم.

جنی:
بعد از تموم شدن حرفاش گریه اش شدت گرفت من و جیسو رفتیم کنار لیسا. رزی هم لیسا رو تو آغوش گرفته بود. واقعا چه آدم های پستی تو دنیا وجود دارن

رزی:
نمیدونستم انقدر سختی کشیده دلم میخواست اون پسره بیشعور که باعث گریه کردن لیسا شده رو با دستهای خودم خفه کنم

جیسو:
خیلی برای لیسا ناراحت شدم. نمی تونستم اشکاشو ببینم بعد با خودم گفتم: برا همینه از عشق میترسم. به خودم اومدم و گفتم: عزیز دلم گریه نکن اون جکسون عوضی یه جایی تاوان تمام کار هاشو میده. خودتو به خاطر اون عوضی اذیت نکن فراموشش کن.

جنی هم حرف منو تایید کرد:آره، اونی جیسو راست میگه.
رزی: دلم میخواد با دستام خفه اش کنم!!
یکی زدم تو سر خودم این دوباره جو گیر شد.

لیسا:
بالاخره با حرف هاشون گریه ام بند اومد خیلی آرومم کردن اونا بهترین اونی های دنیا بودن.
جنی:خب بچه ها بیاین بریم؟ کلاس الان هاست زنگ بخوره.
با بچه ها رفتم تو کلاس که یهو کسی که ازش با تموم وجود نفرت داشتم جلوم سبز شد لبخندی زد
+دیدی گفتم پیدات میکنم؟
اون جکسون بود....

ادامه دارد

---------------------------
خب گایز اینم از یه پارت طولانی با ۱۰۰۰ تا کلمه دستم پوکید😁
گایز احساس میکنم کم حمایت میشم بنابرین حمایتم کنین تا روحیه بگیرم فردا هم آپ میکنم چون نمیخوام بزارمتون تو خماری حالا حالا ها دارم براتون😁
اگه حمایت نکنین فردا آپ نمیشه شرمنده🙏
دوستامون دارم لاوی❤

Forced love💟Where stories live. Discover now