جیمین پسر 20 ساله اهل دگو.. بلاخره میخواست مادرش رو ترک کنه... اصلا لیاقت این اسم رو داشت؟.. زنی ک جز ی سرنوشت تلخ چیزی ب فرد نداد
هوسوک اون رو پیش خودش اورد تا از شر اون زن خودخواه و عوضی خلاصش کنه
پس تصمیم گرفتند ک از اون شهر به بوسان بیان
هوسوک از ته دل نگران جیمین بود دلش نمیخواست اون پسر تو این وضع باشه
جیمین با وجود زخمای زندگی همیشه لبخند میزد و خودشو تو دل همه جا میکرد اما درونش پر از غم بود
***
هوپ: اخیش.. بلاخره تموم شد.جیم: هیونگ تو خیلی تنبلی من ی ساعت پیش اتاقمو کامل چیدم
~: فقد کم بود تو ب من بگی تنبل
هوسوک تک خنده ای کرد ولی یهو جدی شد.. دست جیمین رو گرفتو:
_ببین .. باید جدی حرف بزنیم..
جیم سرشو ب علامت «باشه»تکون داد و به تئو خیره شد
هوسوک: من از فردا باید برم.. درواقع میرم پیش یونگی تا پیش اون اهنگسازی کار کنم.. ب هر حال ماهم باید استقلال داشته باشیم
ادامه داد:
_با وضعیتی ک داری نمیتونم بزارم تو خونه تنها باشی.. پس جین میاد تا پیشت بمونه
جیم با چشمای گرد و خوشحال گفت: جین هیونگ؟ وای خدا حسابی دلم براش تنگ شدههوسوک لبخند زد و گونه جیمینو نوازش کرد
و گفت:
_داداش کوچولوی خودمیی اگ کاری هم داشتی شماره جدیدم رو تو گوشیت سیو کردم..تئوجیمن خندید:باشه هوپی هیونگ ،میشه یکم برم بیرون هوا بخورم...میخوام اینجاهارو بشناسم
_البته ک میتونی ولی..به هیچ وجه دور نشو..قرص و گوشیت همرات باشه..گوشیت شارژ کن و صداشم بزن بالا..یادتم باشه ک خودمو تئو سیو کردم
جیمین
از این همه نگرانی خنده اش گرفتو و چشمی زیر لب گفت و هودی مشکی و شلوار مشکیش رو پوشید کلاهش رو سرش کرد قرص و گوشیش رو هم تو جیبش گزاشتو ب راه افتاد
تو فکراش فرو رفت..زمانی ک مادرش تو چشمهای بچش نگاه میکردو بهش میگفت:من هرگز تو رو نمیخواستم..ای کاش سقط میشدی و همیشه فرد رو ک بی گناه بود رو فقد ب خاطر تخلیه کردن خودش کتک میزد
با یاداوری این لحظات اشک لجبازی از چشمش سرخورده بود رو پاک کرد وقتی ب خودش اومد متوجه شد ک
گم شده....
_اه لعنتی من از کدوم طرف اومدم
سنی انقد سریع قانون اول تئو رو خراب کرد؟
با نزدیک شدن ی پسر قد بلند ک با کلاه هودیش صورتشو پوشونده بود ب خودش لرزید
منطقه ای ک توش بود ترسناک و بی روح بود
_هی بچه
جیمین صورتشو بالا گرفت ک با چهره ی پسر مواجه شد و با لرز پرسد
_ت..تو کی هستی؟
_من جونگکوک ام هی جوجه تا حالا اینطرفا ندیده بودمت تازه واردی؟
جیمین ک اصلا از لقبش خوشش نیومده بود اخم کرد و سرش رو تکون داد
_اره..ما همین امروز اومدیم اینجا_مشخصه..ببین بهتره اینطرفا نیای چون خطرناکه اینجا خلافکارا ک پیدات کنن معلوم نیست فردا تو کدوم کلاب باید دنبالت بگردم
جیمین با چشمای متعجب ب جونگکوک نگاه کرد احساس کرد کمی سرش گیج میره
_ا..ا ولی ی مشکلی هس..م..من راهمو..خب..
_تو گم شدی مگ نه؟هرروز همه میان اینجا و همینو میگن
جیمین درد نحیفی تو سینه اش حس کرد و بی اهمیت شونه بالا انداختو گفت:خونه ما روبه روی داروخونه ی اسمیته
_اوه...اونجا رو بلدم..میخوای ببرمت
جیمین ک سرش یکم گیج میرفت سرشو تکون داد و اره ای زیر لب گفت و کم کم سر گیجه اش بیشتر شد
جونگکوک راه افتاد:دنبالم بیا
جیمین به پسر رو به روش نگاه کرد ک داشت میرفت
ولی جیمین نمیتونست دنبالش بره احساس سرگیجه اش شدید تر شد و درد سینه اش شدت. گرفت
پاهاش سست شد و روی زمین افتاد و ناله ریزی سر داد
جونگکوک ک لبخند زده بود و از اشنایی با جیمین خوشحال بود سرخوش ب راهش ادامه میداد ک صدای ناله شنید برگشتو با جیمینی مواجه شد که رو زانو هاش افتاده و دستش رو سینه اش محکم فشار میداد و از شدت درد چشماشو محکم به هم میفشرد
جونگکوک سریع به سمت.جیمین دویید که ناگهان...
°°°°°°°°°°°°°•••••••••••••••••••••••••°°°°°°°°°°°
امیدوارم تا اینجاشو دوس داشته باشید..چون اولین فیکیه ک نوشتم لطفا درک کنید اگ ی جاهایی ایراد دارهقول میدم شگفت زدتون کنم حتما و حتما بگید که تا اینجا چطور بود
حالا ک تا اینجا اومدی تو رو خداااا این ستاره کوچولو رو بزن💕🙏🏻😍
YOU ARE READING
breath me💕
Fanfictionکاپل=ویمین مردای وحشی با بازو های گنده و هیکل قول اسا پسر کوچولو و ظریف رو محاصره کرده بودن.. دست از ازار دادن اون فرشته کوچولو برنمیداشتن اونایی ک دنبال میکنیین 😚بوس رو چشاتون امیدوارم دوسش داشته باشید... یک نویسنده 🤷🏻♀️😂💜