1_first meet

4.8K 391 20
                                    

جیمین پسر 20 ساله اهل دگو.. بلاخره میخواست مادرش رو ترک کنه... اصلا لیاقت این اسم رو داشت؟.. زنی ک جز ی سرنوشت تلخ چیزی ب فرد نداد

هوسوک اون رو پیش خودش اورد تا از شر اون زن خودخواه و عوضی خلاصش کنه

پس تصمیم گرفتند ک از اون شهر به بوسان بیان

هوسوک از ته دل نگران جیمین بود دلش نمیخواست اون پسر تو این وضع باشه

جیمین با وجود زخمای زندگی همیشه لبخند میزد و خودشو تو دل همه جا میکرد اما درونش پر از غم بود
***
هوپ: اخیش.. بلاخره تموم شد.

جیم: هیونگ تو خیلی تنبلی من ی ساعت پیش اتاقمو کامل چیدم

~: فقد کم بود تو ب من بگی تنبل

هوسوک تک خنده ای کرد ولی یهو جدی شد.. دست جیمین رو گرفتو:

_ببین .. باید جدی حرف بزنیم..

جیم سرشو ب علامت «باشه»تکون داد و به تئو خیره شد

هوسوک: من از فردا باید برم.. درواقع میرم پیش یونگی تا پیش اون اهنگسازی کار کنم.. ب هر حال ماهم باید استقلال داشته باشیم

ادامه داد:

_با وضعیتی ک داری نمیتونم بزارم تو خونه تنها باشی.. پس جین میاد تا پیشت بمونه
جیم با چشمای گرد و خوشحال گفت: جین هیونگ؟ وای خدا حسابی دلم براش تنگ شده

هوسوک لبخند زد و گونه جیمینو نوازش کرد
و گفت:
_داداش کوچولوی خودمیی اگ کاری هم داشتی شماره جدیدم رو تو گوشیت سیو کردم..تئو

جیمن خندید:باشه هوپی هیونگ ،میشه یکم برم بیرون هوا بخورم...میخوام اینجاهارو بشناسم

_البته ک میتونی ولی..به هیچ وجه دور نشو..قرص و گوشیت همرات باشه..گوشیت شارژ کن و صداشم بزن بالا..یادتم باشه ک خودمو تئو سیو کردم

جیمین

از این همه نگرانی خنده اش گرفتو و چشمی زیر لب گفت و هودی مشکی و شلوار مشکیش رو پوشید کلاهش رو سرش کرد قرص و گوشیش رو هم تو جیبش گزاشتو ب راه افتاد

تو فکراش فرو رفت..زمانی ک مادرش تو چشمهای بچش نگاه میکردو بهش میگفت:من هرگز تو رو نمیخواستم..ای کاش سقط میشدی و همیشه فرد رو ک بی گناه بود رو فقد ب خاطر تخلیه کردن خودش کتک میزد

با یاداوری این لحظات اشک لجبازی از چشمش سرخورده بود رو پاک کرد وقتی ب خودش اومد متوجه شد ک

گم شده....

_اه لعنتی من از کدوم طرف اومدم

سنی انقد سریع قانون اول تئو رو خراب کرد؟

با نزدیک شدن ی پسر قد بلند ک با کلاه هودیش صورتشو پوشونده بود ب خودش لرزید

منطقه ای ک توش بود ترسناک و بی روح بود

_هی بچه

جیمین صورتشو بالا گرفت ک با چهره ی پسر مواجه شد و با لرز پرسد

_ت..تو کی هستی؟

_من جونگکوک ام هی جوجه تا حالا اینطرفا ندیده بودمت تازه واردی؟

جیمین ک اصلا از لقبش خوشش نیومده بود اخم کرد و سرش رو تکون داد
_اره..ما همین امروز اومدیم اینجا

_مشخصه..ببین بهتره اینطرفا نیای چون خطرناکه اینجا خلافکارا ک پیدات کنن معلوم نیست فردا تو کدوم کلاب باید دنبالت بگردم

جیمین با چشمای متعجب ب جونگکوک نگاه کرد احساس کرد کمی سرش گیج میره

_ا..ا ولی ی مشکلی هس..م..من راهمو..خب..

_تو گم شدی مگ نه؟هرروز همه میان اینجا و همینو میگن

جیمین درد نحیفی تو سینه اش حس کرد و بی اهمیت شونه بالا انداختو گفت:خونه ما روبه روی داروخونه ی اسمیته

_اوه...اونجا رو بلدم..میخوای ببرمت

جیمین ک سرش یکم گیج میرفت سرشو تکون داد و اره ای زیر لب گفت و کم کم سر گیجه اش بیشتر شد

جونگکوک راه افتاد:دنبالم بیا

جیمین به پسر رو به روش نگاه کرد ک داشت میرفت

ولی جیمین نمیتونست دنبالش بره احساس سرگیجه اش شدید تر شد و درد سینه اش شدت. گرفت

پاهاش سست شد و روی زمین افتاد و ناله ریزی سر داد

جونگکوک ک لبخند زده بود و از اشنایی با جیمین خوشحال بود سرخوش ب راهش ادامه میداد ک صدای ناله شنید برگشتو با جیمینی مواجه شد که رو زانو هاش افتاده و دستش رو سینه اش محکم فشار میداد و از شدت درد چشماشو محکم به هم میفشرد

جونگکوک سریع به سمت.جیمین دویید که ناگهان...

°°°°°°°°°°°°°•••••••••••••••••••••••••°°°°°°°°°°°
امیدوارم تا اینجاشو دوس داشته باشید..چون اولین فیکیه ک نوشتم لطفا درک کنید اگ ی جاهایی ایراد داره

قول میدم شگفت زدتون کنم حتما و حتما بگید که تا اینجا چطور بود
حالا ک تا اینجا اومدی تو رو خداااا این ستاره کوچولو رو بزن💕🙏🏻😍

breath me💕Where stories live. Discover now