Memento mori [ziam]

Truth or dare?!

Zayn

کول:شت..

محکم پلکامو رو هم فشار دادم..یکبار تو عمرش نشده یه‌جا ضایع بازی در نیاره
با نگام ازش خواستم هرچه سریع‌تر جمعش کنه چون قیافه لیام داد میزد اگه همینجور ادامه پیدا کنه اتفاق خوبی نمیوفته..

کول:آره دیگه نگاش کنین بغل دسته لیلی وایساده اسمش آمانداس..گاد خیلی خوشگله ولی حیف پا نمیده..عا راستی چطوری..هری؟؟؟!

هرچقدرم که گند بزنه به همون اندازه شانس داره

لی:لیام..
سرشو همزمان تکون داد

با اینکه‌ صورت لیام هنوزم مشکوک بود ولی بازم چیزی نگفت جای شکر داشت..

لی:گایز من میرم پیش لیلی خواستین برین پیش بچه‌ها اونجان..
با دستش یه جایی سمت راه پله ها رو نشون داد
سرمو تکون دادم.بعد از برداشتن لیوانای نوشیدنی قدماشو به سمت لیلی برداشت

زی:کول خودتو جمع کن یادت نرفته که برای چی اینجاییم..

با تکون دادن سرش حرفمو تایید کرد

زی:باهاشون گرم بگیر ولی برای جلب اعتمادشون..آخرین چیزی که الان بهش نیاز داریم ضایع بازیای توعه یادت باشه برای خوشگذرونی اینجا نیستیم

ک:اوکی زی فهمیدم ببخشید

لحنم زیادی زهرآلود شده ولی وقتی سرنوشت نیشِت بزنه توقع دیگه‌ای نباید ازت داشته باشن..اما باید سعیتو بکنی برای اینکه همون نیشو به اطرافیانت نزنی..میتونی؟!میتونیم..؟
اصلا میشه؟!

زی:چیزی نمیخوری؟

ک:نه،فکر کنم بهتره بریم پیششون دیگه

زی:اوکی..

نفس عمیقی کشیدم و سرمو تکون دادم

به سمت راه‌پله رفتیم که نزدیکش بچه‌ها رو دیدم..روی کاناپه‌هایی که دور هم چیده شده بود نشسته بودن

لو:هی گایز بیاین اینجا

با همه دست دادیم و در آخر کنار لویی جا گرفتم که چشمم به یه جفت چشم سبز گره خورد..سعی کردم لبامو کِش بدم و لبخندی بزنم..نمیدونم موفق شدم یا نه ولی سریع نگاهمو ازش گرفتم..نمیخواستم متوجه حالت نگاهم بشه چون کنترل کردنش سخت بود

لو:زینی آروم..

تازه متوجه دست لویی روی دستای مشت شدم، شدم

نگاهی به چشمای اقیانوسیش انداختم و یه لبخند کج بهشون زدم که با اومدن لیام و دوست‌دخترش توجهمون سمت اونا جلب شد

دستاش به طور غیرعادی‌ای محکم کمر لیلی رو گرفته بودن..

ورانی:هی لی،کبود شد باور کن مال خودته
با انگشتش به لیلی اشاره کرد