13

3.1K 570 213
                                    

_ د..دزدی؟

یوری نگاه خنثی‌ای به سمتش انداخت و دوباره به سقف خیره شد و با جدیت گفت:

+ آره، دزدی!
این بهترین راهه، فقط باید شانس بیاریم، همین!
مگه نمیخوای تهیونگ رو ببری بیمارستان؟
فکر کردی بااین پول خُردهایی که در میاری میتونی درمانش کنی؟
اخرین باری که بیمارستان رفتی کی بود بچه؟
بااین پولی که تو داری نهایتا دوتا چسب زخمِ خرسی بدن دستت بعدم شوتت کنن بیرون!
از هر زاویه‌ای هم که بخوای به این قضیه نگاه کنی، این تنها راهه.
البته در اخر تصمیم با خودته، اینکه پایه‌ای یا نه؟

بی هوا از جاش بلند شد و نشست، زیرلب زمزمه کرد:

+ لعنتی، مژه رفت تو چشمم!

بعد همون طور که چشم راستشو با دستش می‌مالید تا از شر اون مژه‌ی نفرین شده خلاص شه رو به پسرِ دیگه که با بُهت به دستهاش خیره شده بود توپید:

+ چیشدی تو؟ یه کلمه بگو هستی یا نه، فکر کردن داره؟

جونگ‌کوک که تو افکار خودش غرق شده بود با صدای نسبتاً بلند یوری از جا پرید.
چشم غره‌ای به پسر رفت و از جاش بلند شد، ولی بیرون نرفت.
کلافه چرخی تو اتاق زد و در نهایت به دیوار بلوکی تکیه داد و مشغول ناخن خوردن شد.
با استرس نگاهش رو تو اتاقک چرخوند، باید چیکار میکرد؟
به هرحال انتخاب های زیادی هم نداشت.
اگه قبول نمی‌کرد، اون وقت تهیونگش باید تمام مدت از درد زیاد زجر می‌کشید.
پس بدون اینکه بخواد به چیز دیگه‌ای فکر کنه جواب داد:

_ هستم، دزدی از کی؟

یوری با شنیدن موافقت پسرِ کوچیکتر لبخند غمگینی زد و سری تکون داد:

+ نترس، نمیذارم اتفاقی برات بیوفته، البته به شرطی که توام خوب حواستو جمع کنی و چلاغ بازی در نیاری!

از جاش بلند شد و چسبیده به پسر ایستاد و به آرومی زمزمه کرد:

+ از آقای لو!

و جونگ‌کوک به محض شنیدن اسم اون ادم از ترس سرجاش خشک شد، با چشمای گرد شده به صورت یوری زل زد و با تته پته گفت:

_ چ..چی؟
نه! اگه بفهمه زندمون نمی‌ذاره! نکنه زده به سرت.

یوری بی پروا خندید و عقب کشید:

+ اگه بفهمه.
اگه کارمونو خوب انجام بدیم عمرا نمی‌فهمه!
خونه‌ی اصلی اقای لو از اینجا یک کیلومتر فاصله داره.
که البته ما با خونه‌اش کاری نداریم.
ما با جایی کار داریم که پشت منطقه‌ی بلوکیه.
از اینجا اگه دو کیلومتر بری عقب تر به چندتا خرابه میرسی. امشب اقای لو قراره اونجا دوتا از بچه هارو بفروشه به اونایی که از فروش اعضای بدن پول درمیارن.
فقط کافیه پول و بچه هارو بدزدیم، به همین راحتی، مثل آب خوردنه!

𝑩𝑳𝑼𝑬Where stories live. Discover now