ch3.پاپی یا شیر مسئله این است

958 130 117
                                    

همراه آقای وانگ و ییبو به سمت عمارتشون راه افتادم از در و دیوار عمارت و خدمتکاراش پولداری میبارید.
به وسطای حیاط رسیدیم که ییبو سمت من و پدرش برگشت و گفت

^پدر من هنر های رزمی رو کامممل بلدم نیازی به استاد ندارم اصلا این یارو استاده؟قیافه و طرز لباس پوشیدنش که مثل اونها نیست.

چرا این بچه انقدر لوسه بابا اصلا تو ارباب حلقه ها ما واشر می زاری کارمون و بکنیم یا نه

+خب نظرت درباره ی مبارزه چیه؟همم اینطوری میتونیم اشکالات هم رو بگیریم

زیر چشمی به آقای وانگ نگاه کردم که رو تخت وسط باغ دراز کشیده و پوزخند میزنه واقعا از کتک خوردن پسرش انقدر لذت می بره؟!

^باشه من آمادم

روبروی هم قرار گرفتیم،ییبو به سمتم هجوم آورد و خواست بهم مشت بزنه که مشتش رو تو دستم گرفتم ،یکم خم شدم و پایین لباسش رو گرفتم همینطور که مشتش رو بالا بردم و چرخوندم بخاطر محکم گرفتن لباسش و چرخوندنش پایین لباسش پاره شد و درست مثل لباس های من تا بالای زانوش شد ،هلش دادم عقب،بیچاره هی به لباسش و به من نگاه می کرد

+اولین اشتباه هیچ وقت موقع مبارزه لباس بلند و سنگین نپوش.

مثل اینکه بخاطر اینکارم عصبانی شد چون به سمتم هجوم برد ولی مشتش وسط راه خشک شد میگید چرا؟!
شاید پام داشت تخماش رو جوجه میکرد.ییبو خیلی آروم سرش رو پایین برد و وقتی دید دقیقا پام کجا قرار داره از درد جیغی زد و همنطور که زیر شکمش رو گرفته بود رو زمین افتاد.
آقای وانگ با پیپ گوشه لبش هم میخندید هم بخاطر دودی که بدرستی بیرون نداده بودش سرفه می کرد،مثل اینکه متوجه نبود که باید آرزوی دیدن نوه رو به گور ببره.

+اشتباه دوم هیچوقت پات رو بیش از اندازه باز نزار

حس کردم ییبو پای راستم رو گرفته و به سمت خودش می کشه اگه الان من از اون رقیب پیزوری ها بودم با پشت زمین میخوردم ولی شما بگو یه اینچ اگه تکون خورده باشم،پای دیگم رو بلند کردم و رو دست دراز شدش گذاشتم و فشار دادم.

+اشتباه سوم هیچوقت پای قویتر یه مبارز رو نگیر که کاری از پیش نمی بری(منظورش مثل همون فلانی دست راستیه پس تو مچ اندازی دست راستش قویتره یه همچین معنایی می ده )

پام رو از رو دستش برداشتم ییبو همونطور که مچ دستش رو ماساژ می داد ایندفعه به سمت پای چپم حمله کرد ولی بازم کاری از پیش نبرد

+ببین کلن این موضوع پای قویتر رو موقع مبارزه با من فراموش کن چون من هر دو پام رو ساختم حتی فکر ضعیف بودنم رو نکن می فهمی که چی میگم.

دیدم که ییبو لب برچید و شبیه یه توله سگه لگد خورده شد.چرا من حس می کنم ته قلبم به خاطر گریش خالی شده آههه منه دلرحم
دست انداختم زیر بغل ییبو و اون رو بلند کردم.برای چند لحظه چشاش گشاد چون الان پاهاش هیچ اتصالی به زمین نداشت با اینکه یه پسر تو دهه دوم زندگیش رو بلند کرده بودم ولی اصلا احساس ناراحتی نمی کردم.
ییبو رو زمین گذاشتم و اون هم مثل یه پسر خوب صاف وایستاد و دوباره فین فین کرد.دستم رو سمت صورتش بردم که چشاش رو بست و کل تنش منقبض شد،هه هه کوچولوی ترسو،با دستام به آرومی اشکاش رو کنار زدم که اون هم یکم احساس راحتی بیشتر کرد و پلک هاش از هم فاصله گرفت ،دو تا ضربه ی آروم و محبت آمیز به سرش زدم

+خودم کمکت می کنم تا قوی بشی
^مرسی شیفو (استاد)

سری تکون دادم و با برگشتنم آقای وانگ رو دیدم که هنوز نیشخند به لب داره این مرده یه چیزیش میشه.

_فردا میبینمت.

سری به نشونه فهمیدن تکون دادم و از عمارت خارج شدم.
_________________________________________
آقای وانگ بعد از اینکه کلی ییبو رو درمورد احترام به استاد نصیحت کرد به سمته اتاقش راه افتاد هنوز در رو به طور کامل نبسته بود که زنش جلوش ظاهر شد.

×اون مرد جوون کی بود که داشت با ییبو مبارزه می کرد؟!چقدر خوشتیپ بووود.
_قراره استاد ییبو بشه .

آقای وانگ به زنش که با یه لبخند شیطانی گوشه لبش داشت نگاهی کرد مثل اینکه زنش یه فکرایی داشت.

_داری چه فکری میکنی؟
×تو فکر اینم که پسر رو داماد خودم کنم.
_ولی ما که دختر نداریم!
×پس ییبو چی میگه این وسط پسرم از هزار تا دختر خوشگل تره
_اگه می خوای بحث ییبو رو وسط بکشی پس شیائو میشه عروس من اصلا راهم نداره
×چیییش برو بابا
_________________________________________
چطور بود؟کامنت و ووت فراموش نشه.
دیدین ننه،بابا هرو فوجوشی و فوندانشی کردم خیالتون دیگه راحت مشکل خانواده هموفوبیک هم نداریم.سر اینکه شیبو شیپ کنن یا ییژان دعوا داشتن خخخخخ😁😁😁

Bạn đã đọc hết các phần đã được đăng tải.

⏰ Cập nhật Lần cuối: Jun 12, 2020 ⏰

Thêm truyện này vào Thư viện của bạn để nhận thông báo chương mới!

free and untimedNơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ