توی اتاقش خودشو حبس کرده بود. تهیونگ به در میکوبید.
تهیونگ: بیا بیرون کوکی
نامجون : خودش میاد بیرون. بذار یکم تنها باشه
تهیونگ: نمیشه که. اخه بخاطر هیچی قهر کرده. کوکی بهت میگم بیا بیرون
مشت محکمی به در زد که باعث شد دستش درد بگیره.
تهیونگ: به درک نیا بیرون
راهشو سمت اتاق جیمین و هوپی کج کرد.
تهیونگ: میشه امشب اینجا بخوابم؟
جیمین با تعجب سر تایید تکون داد و به هوپی نگاه کرد. هوپی شونه بالا انداخت و بیرون رفت.
جیمین: چیشده ؟
تهیونگ: نمیدونم. ناراحته. از چی رو خدا میدونه.
جیمین: بذار یکم بگذره خودش میاد حرف میزنه.
تهیونگ: امیدوارم.
نیمه های شب شوگا کسیو کنارش روی تخت حس کرد. چراغ خواب رو روشن کرد و برگشت که با کوکی مواجه شد. چشماش قرمز بود و خبر از گریه میداد. هرکسی دیگه بود شوگا لهش میکرد که خوابشو خراب کرده ولی خب کوکی با این چشما خیلی مظلوم بود. دست چپشو زیر سر پسر گذاشت و با دست راستش اونو توی بغلش کشید.
شوگا: هی چیشده؟
کوکی خودشو توی سینه هیونگش قایم کرد و اروم هق هق کرد. شوگا چراغ خواب رو خاموش کرد و گذاشت پسر راحت باشه. فردا ۱۰ صبح شوگا میخواست بره استدیو که دید یکی جلوش وایساد.
شوگا: چیه؟
وقتی نگاه خیره اش رو دید با تعجب گفت: لال شدی؟
وقتی دید پسر تصمیم نداره حرف بزنه به در اشاره کرد: میخوام برم استدیو.
پسر نگاش کرد. شوگا هوفی کشید : اوکی بیا بریم به هر حال که قصد حرف زدن نداری.
نامجون زیر چشمی به شوگا نگاه کرد. وقتی کوکی از در بیرون رفت به نامجون نگاه کرد و شونه بالا انداخت.
جین از روی اپن اشپزخونه به نامجون نگاه کرد: به نظرت چیشده؟؟
نامجون : نمیدونم.
نگاه دیگه ای به دری که حالا بسته بود انداخت و دوباره مشغول لپ تابش شد.
جین: دیشب رفت توی اتاق شوگا خوابید.
نامجون : تعجبی نداره. عادت نداره تنها بخوابه . اینجور وقتا فقط به شوگا نزدیکه.
توی خوابگاه کسی نبود جز جین و نامجون.
وارد استدیو شدن.شوگا: بشین پشت این صندلی حواست باشه پارت هارو ضبط میکنیم بعد برام پخش کن تا بتونم ایراداتش رو بفهمم. اوکی؟