نامجون: توی لعنتی چیکار کردی؟ بیا بیرون جونگکوک. بیا بیرون. هی گفتم بهش فضا بدید آروم شه شاید حالش خوب نیست بعد تو همچین غلطی کردی؟ به چه دلیل فاکی ای تصمیم گرفتی اینجوری نابودمون کنی؟
شوگا: چیشده آروم باش.
نامجون: اروم؟ پسره خر رفته استعفا داده. من خر لیدرم اونوقت این بچه از زیر گوشم رد میشه میره استعفا میده؟ مگه الکیه استعفا بدی بری؟ اونم الان که با قضیه ته درگیریم؟ نمیبینی چقد اوضاع خرابه؟
جین نامجون رو نشوند روی صندلی جیمین براش اب اورد. شوگا سعی داشت در رو باز کنه و جیهوپ سعی میکرد نامجون رو باد بزنه.
تهیونگ تصادف کرده بود و ضارب فرار کرده بود و هیچ کس جز ته ندیده بود کی پشت فرمون بوده اما اونم میگفت یادش نمیاد. ممکن بود دیگه نتونه برقصه همه چیز یهویی رفته بود هوا.
زنگ در به صدا در اومد و منیجر داخل اومد.
منیجر: کجاست؟
جیهوپ به اتاق اشاره کرد.
منیجر زد به در: اعلام میکنیم یه مدت به استراحت نیاز دارین بخاطر این مشکلات. میتونی این مدت فرار کنی. اما اگه گروه برگشت باید برگردی.
در باز شد.
منیجر: فهمیدی؟
جونگکوک سر تکون داد چمدونش دستش بود.
منیجر: میبرمت خونه خودتون و میگیم میخوای یکم پیش خانوادت باشی.
جونگکوک سر تکون داد.
نامجون: به ما چی؟ به ما اهمیت میدی؟
پسر سرشو پایین انداخت و فقط تا جلوی در دوید.
منیجر: میبرمش.
جیهوپ: نمیگین چیشده؟
منیجر: انقد حالش بد بود که رییس با این شرایط موافقت کرد. ماهم نمیدونیم چیشده.
____________________________
یکسال از اون ماجرا میگذشت.
تهیونگ در حال فیزیوتراپی بود. و جونگکوک؟ اون گم شده بود. فن ها هر روز بیشتر کمپانی رو تحت فشار میذاشتن و کمپانی نمیتونست پیداش کنه.
بعد از یک ماه خبری اعلام شد مبنی بر اینکه جونگکوک به سربازی میره.
این خبر حتی اعضا رو هم شوکه کرد.
هیچکدومشون نمیتونستن باهاش تماس بگیرن.
بعد از ظهر اون روز جونگکوک دو تا عکس با موی تراشیده پست کرد و فرداش به سربازی رفت.
نامجون: این یه شوخی لعنتیه.
جین: اشکالی نداره طبیعیه عضوی زودتر از موعد بره سربازی.
جیهوپ صدای تلویزیون رو بیشتر کرد.
مجری: مدت زیادی هیچ جا دیده نشدی و الان بلافاصله داری میری سربازی اونم وقتی کوچکترین عضوی.
جونگکوک: خب این مدت یکم نیاز به استراحت داشتم و توی این بازه تصمیم گرفتم برم سربازی و بیام تا بعدش تمام تمرکزم رو روی کار بذارم و همه رو خوشحال کنم. این مدت اعضا بخاطر من خیلی تحت فشار بودن . متاسفم هیونگا من میرم و برمیگردم.
جیهوپ: ببین تا یه حدی قانع کننده است.
تهیونگ به صفحه خیره شد.
تمام دوسال سربازی با هیونگاش بیرون میرفت. اونا قبول کرده بودن که جونگکوک نیاز داشته از خودش فرار کنه. در تمام طول این دوسال تهیونگ ساکت به غذاش زل میزد. فن ها حساس شده بودن که چرا زوج تهکوک اینجوری رفتار میکنن انگار دیگه همو نمیبینن.
جشن پایان خدمتش بود. شوگا به دیوار پشت جونگکوک تکیه زد.
شوگا: خسته نشدی؟
جونگکوک ترسید: از چی؟
شوگا شامپاین دستش رو مزه کرد: فرار. میدونم پشت فرمون بودی.
جونگکوک رنگش پرید: از کجا میدونی؟
شوگا: غم توی چشمات یا حتی طرز فرار کردنت و شاید سکوت ته
کوک: سه سال تمام نه با من حرف زد نه بقیه. حس غربت میکنم توی این گروه. حتما حس اون بدتر از منه.
شوگا: میخوای بازم فرار کنی؟ متاسفم. کمپانی بخاطر شایعات اخیر خواسته با هم یه اهنگ بسازید.
جونگکوک: اما
شوگا: این کارته جونگکوک. تو سه سال تمام آدم های دنیا رو منتظر گذاشتی.خودخواهی کافیه.
شوگا سمت بقیه رفت.
جونگکوک: مزخرفه مزخرفه مزخرفه. نمیتونم فکر کنم.
تهیونگ بدون اینکه توجه کنه روی کاغذ سعی میکرد شعر رو بنویسه.
جونگکوک: الان دیگه میتونی برقصی؟
تهیونگ: نه خیلی
جونگکوک: این اولین کلمه بعد از سه ساله
تهیونگ یه ساعت دیگه خط خطی کرد و در آخر شعر رو سمت جونگکوک انداخت و از اتاق تمرین بیرون رفت.
میدونم برات خیلی سخت گذشت
قلبت زیادی سنگین بود
بغض توی گلوت رو حس میکردم
اما ازت عصبانی بودم
توی تمام لحظاتی که بهت نیاز داشتم کجا بودی
من فقط تو رو داشتم
اما تو با بی رحمی رهام کردی
الان حالم بهتره
اما هنوزم فکر میکنم
اگر فرار نمیکردی
همینقدر غریبه بودیم؟
جونگکوک اشکش رو پاک کرد.
روز های بعد شعر تکمیل شده بود و به کمک شوگا اهنگ مناسبش رو تنظیم کرده بودن. البته اگر از تمام نگاه های معنی دار شوگا و بی تفاوتی های تهیونگ صرف نظر کنیم.
شوگا خیره به جونگکوک پرسید: میخواین اسمشو چی بذارین؟
تهیونگ هنوزم بی تفاوت بود: تصادف
اولین روزی بود که میخواست ضبط رو انجام بدن. پارت اول پارت جونگکوک بود.
دو سه بار سعی کرد. ضبط رو توی استدیو شوگا انجام میدادن.
شوگا: هی هی این مزخرفه صدات رو صاف کن.
دفه سوم کلمه اول رو نخونده گریه کرده بود. تمام مدت از شیشه استدیو به تهیونگ زل زده بود و گریه کرده بود.
شوگا: اون پسر بچه است.
ته: خب
شوگا: تو دوسش داری
تهیونگ: نباید فرار میکرد. من فقط اون رو داشتم
شوگا: و الان داری به بدترین حالت شکنجه اش میکنی چون میدونی چیزی که جونگکوک رو میکشه عذاب وجدانه.
تهیونگ: نه. من دارم نجاتش میدم
تهیونگ به جونگکوک نگاه کرد و اشاره کرد بخونه.
شوگا: اذیتش نکن
تهیونگ: اون بچه هم بازی منه. میشناسمش. اونسر باید از پا دربیاد.
شوگا سعی کرد بیخیال شه: لعنت بهت این صدای گرفته از گریه افتضاحه بیا بیرون مال تو رو بعدا ضبط میکنم.
ته داخل رفت و با اشاره شوگا شروع کرد به خوندن.
اما هنوز فکر میکنم
اگر فرار نمیکردی
همینقد غریبه بودیم؟
از اتاق ضبط بیرون اومد. جونگکوک جلوش وایساد.
جونگکوک: بزن.
تهیونگ کاغذ رو روی میز گذاشت و خواست رد بشه که جونگکوک مچش رو گرفت.
جونگکوک: بزن. باید بزنی تا بدونم چه دردی کشیدی.
تهیونگ: فکر کردی میتونی درک کنی؟
تهیونگ مشتی توی صورت جونگکوک کوبید.
تهیونگ: فکر کردی چه حسی داشتم وقتی از درد پام فریاد میزدم؟
مشت دیگه ای زد.
تهیونگ: فکر کردی چه حسی داشتم وقتی میگفتم یادم نمیاد کیو پشت فرمون دیدم؟
مشت سوم
تهیونگ: فکر میکنی چه حسی داشت وقتی استج رو با پای گچ گرفته روی ویلچر دیدم؟
سرعت مشت هاش بیشتر شد.
تهیونگ داد زد: میدونی وقتی بهم گفتن فرار کردی چه حسی داشتم؟ توی لعنتی باید اونجا میبودی. باید میومدی و کنارم میموندی. من فقط تو رو داشتم.
تهیونگ با گریه داد و میزد و مشت میکوبید.
تهیونگ: اصلا به کسی گفتی چقدر درد داری؟ مغرور فرار کردی و برگشتی و فرار کردی. به هیچکس گفتی داری جون میکَنی؟
شوگا دست تهیونگ رو گرفت و بلندش کردو سعی داشت عقب نگش داره.
صدای تهیونگ آروم شد: اصلا به کسی گفتی قلبت درد میکنه؟
جونگکوک خون دور دهن و زیر بینیش رو پاک میکرد.
جونگکوک: چجوری باید میگفتم؟ من حتی جرئت نداشتم بلند بلند بهش فکر کنم.
تهیونگ: پس خود لعنتیت رو ببخشThe end
فکر کردم اگر یه دو شاتی با جذابیت باشه بهتر از یه داستان کشیده بی مزه است.
اگه گفتین با اقتباس از چه سریالی نوشته شده؟
یکی از سریال های فیوریت منه که واقعا زار زار باهاش گریه کردم