من یک فهرست ساخته ام.خیلی وقت است که مشغول تکمیل آن هستم.در این فهرست،مشخص کرده ام از چه کسانی باید انتقام بگیرم.فهرستم سه بخش دارد.بخش اول،متشکل از منفور ترین افراد است.آنها کسانی هستند که باید به وحشیانه ترین شکل ممکن سلاخی شوند.(در طول نوشته ام نام هیچیک از افراد فهرستم را نخواهم برد،چون ممکن است یکی از آنها شما باشید)
بخش دوم فهرست من را،کسانی پر کرده اند،که فقط باید باید سلاخی شوند.ولی مهم نیست چطور.
بخش سوم،کسانی اند که زنده خواهند ماند.آنها شانس تغییر کردن را دارند.(البته همه ی ما داریم.)نمی خواهم این را بگویم،که همه ی افراد فهرست من عوضی هستند،ولی هر کدام،حد اقل یکبار،بامن،عوضی بودن را امتحان کرده اند.(و البته که همه ی ما حد اقل یکبار،به اصطلاح "عوضی"بوده ایم.)
و برمی گردم سر فهرستم.هر روز.یکی را خط که نه،پاک می کنم.که مثلا این یکی را دیگر دوست خواهم داشت.ولی مسئله این است که بیشتر آنها،مدام خودشان را به من ثابت می کنند.پس خیلی وقت است که به فکر صرف نظر کردن از کسی نیافتاده ام."صرف نظر"!خیلی ها از من صرف نظر می کنند.خوشبختانه در هیچ فهرستی نیستم.چون به اندازه ی کافی نامرئی هستم در میان بقیه.ولی صرف نظر.این یکی از چیزهایی بود که باعث شد عقده ی رها نکردن اسم ها به ذهنم بیافتد.مدام از من صرف نظر می شود و مثل یک پیام بازرگانی می گذرم.و حالا،دیگر هیچ اسمی را رد نمی کنم.همه ی اسامی خاص را می نویسم.بلکه روزی از بندشان رها شوم.شاید بتوانم انتقامم را بگیرم