عملیات دوم

303 39 15
                                    

گروه ساعت چهار نیم برمیگشت.و راس ساعت چهار و ربع باید کنار در منتظر میموندن. قرار نبود کسی متوجهش نشه ولی به محض اومدن زخمی ها همه متوجه میشدن یه نفر نیست .
روی میز کنار جعبه های کمک های اولیه نشست جایی که هرکی سرمیچرخوند میدیدش. باید دیده میشد تا بعدا نبودش به چشم نیاد.

ساعت چهار و ربع بود جاش رو عوض کرده بود و همه آماده نشسته بود.
به آرومی بلند شد و سمت دستشویی رفت. گوشهاش رو تیز کرد تا اگه کسی نزدیکش بشه به سرعت بفهمه ولی مطمئن بود کسی از جاش یک سانتی مترم تکون نمیخوره. هرچقدر هم میخواستن به خودشون اجبار کنن که مرگ بقیه براشون مهم نیست تهش با ترس زل میزدن به در و منتظر میموندن اون گروه سالم برگرده.
کاشی روشویی رو از جاش در اورد و پیچ گوشتی رو برداشت و پیچ های آینه‌ی پلاستیکی رو باز کرد..
سال پیش آینه رو خودش شکوند تا مجبور شن یه قاب پلاستیکیش رو بزارن.
و یه سبکش رو گرفته بودن که به نظر آگوست کاملا مناسب بود. شیشه رو از جاش در اورد و به دیوار پشتش سه ضربه‌ی آروم پشت سرهم زد.
دیوار به سرعت باز شد و آگوست داخل رفت و شیشه رو سر جاش گذاشت.
آر ام روی خاک های زمین نشسته بود و چشمهاش روی صفحه‌ی کامپیوتر قدیمی میچرخید.
"این دوتارو یادت بمونه.اسمش پارک جیمینه. 19 سالشه قبلا تو بار مواد میفروخته. اینم کیم تهیونگه دوست پارک جیمین. از مشتری های جیمین چیزهای مختلفی میدزدیده ساعت، پول، کارت شناسایی هرچی "

آگوست نگاه دقیقی به چهره هاشون انداخت.
باید یادش میموند.

"بهش میگن وی"
آر ام به پسری با چهره‌ی بالغانه تر اشاره کرد. کیم تهیونگ.

آگوست سرتکون داد. و ساعت رو چک کرد. ۴ دقیقه گذشته بود.

"درمورد جانگ هوسوک هم گشتم ولی بعدا بهت میگم، فردا یه ماموریت داریم توی همون کلابی که پارک جیمین کار میکرده از اون کلاب فقط اون دو نفر رو زنده میخواستن و آدم های اونجا اصلا شبیه معتاد یا خوشگذرونای الکی خوش نیستن، در حد مرگ مسلح ان. رئیسشون پارک منجونه اینم عکسشه.... "

صدای بلندی از بیرون می اومد. وقتی پشت دیوار بودن صدای بیرون رو بهتر میشنیدن و این مثل یه آژیر خطر بود.
" فقط نکشش، بعدا حرف میزنیم"

آگوست سرتکون داد و به سرعت از اون چاله‌ی خاکی نفس گیر بیرون رفت. نمیدونست آر ام چطور شبهارو اونجا میگذروند.

آر ام قرار بود بعد از اون بیرون بیاد پس بدون اینکه آینه رو ببنده سمت در رفت.
همون موقع در باز شد و گروه زخمی داخل اومدن.
آگوست نگاه مشکوک اون پسر بچه‌ی زخمی سری قبل رو خودش حس میکرد ولی فقط جعبش رو برداشت و سمت یکی که زخم خونریزی کمتری داشت رفت.
دوباره همون تکرار،
بخیه زدن، ورود دکتر کیم و شنیدن تعداد کشته هایی که هر روز بیشتر میشدن.

Has llegado al final de las partes publicadas.

⏰ Última actualización: Jul 03, 2020 ⏰

¡Añade esta historia a tu biblioteca para recibir notificaciones sobre nuevas partes!

Escape mission Donde viven las historias. Descúbrelo ahora