I want to call you
+ من دارم میمیرم..بخاطر مردنم متاسف نیستم اما بخاطر ندیدنت چرا...
+ I'm dying..I'm not sorry for my death
But for not seeing you..
Yeah..الان که میخوان منو از این بالا اویزون کنن...
In this moment which they want to hang me from above
یاد لبخندتت افتادم..ببینم نکنه الان داری گریه میکنی؟..
I Remember your smile
Oh, are you crying now? ..گریه نکن عزیزم...ما باز هم همو میبینیم..
Don't cry babe..
We will see eachother againما دوباره کنار هم وایمیستیم در حالی که دستامون به دستای همدیگه گره خورده...
We will stand next to eachother while our hands are tied together.
نه اینکه گردنم به این طناب بزرگ گره بخوره...
نه اینکه غم و غصه به قلبت گره بخوره...Not this way that My neck is tied to this big rope.
Not this way that Grief and sorrow are tied to your heart ...چشام رو میبندم..اما صدات میزنم..
I close my eyes but call you..
میخوام قبل از اینکه حنجره ام از دست بیفته...تا جایی که میتونم صدات بزنم..
I want to make as many noises as I can before I lose my larynx.
"هوسوک دوستت دارم"
"Hoseok I love you"
YOU ARE READING
Love Takes Courage
Fanfiction×یونگی اونا ما رو اوردن زندان تا اعداممون کنن چون فقط عاشق همیم؟ +عشق زجره..مخصوصا اگه بی گناه گرفتارش بشی! داستان کوتاه~ کاپل : sope