💙part13💙

690 109 64
                                    

جا خورده بود و درک حرف های سهون براش سخت بود فقط یه کاوش سرسری توی مغزش کافی بود با حجم انبوهی از اطلاعاتی که سرریز میشه روبرو بشه.
سهون وارد دوره راتش شده بود وهمه این ها فقط بخاطر خودش بود.
فقط خودش می تونست حال آلفاش وخوب کنه واین می تونست اتفاق خوبی براش باشه ولی مسلما نه به عنوان هرزه!
جونگين خودش و یه وسیله نمی دید ولی می دونست که تو این سه سال تا تونسته از سهون محبت گدایی کرده ولی نه به عنوان هرزه یا وسيله!
نه !قطعا جونگين این و قبول نمی کرد.
پس با جراتی که هیچ ایده ای راجبش نداشت که از کجا نشأت می گیره به حرف اومد.
:متأسفم .
با این که بدنش لحظه به لحظه داغ می شد گفت و چشم هاش وبست تا با خشم سهون روبرو نشه.
جفت گوش هاش به پوزخند تیز سهون واکنش نشون داد و چشم هاش ووادار به دیدن کرد.
چهره آلفا آروم بود ولی این که لب هاش برخلاف چشم هاش پر از شيطنت بود ترس به دل جونگين القا می کرد.
:متأسفى?
من باید باشم که زیاد باب ميلم نیست چون تو مال منی و هرکار بگم باید انجام بدی.
پشت بند حرفش به موهای جونگين چنگ زد ومحکم کشید.
امگاش جرأت پیدا کرده بود و این حتی بیش تر از قبل سرگرمش می کرد.
:فهمیدی?
غرش سهون زیر گوشش باعث سقوط قطره اشکی روی گونه اش شد.خوشحاليه چند ثانیه ايش با حرفی که سهون زده بود با فريادش دود شد رفت هوا.
این که مال اون بود و از خودش می شنید مثل معجزه می موند ولی پس چرا اینطور رفتار می کرد.
جونگين احساس می کرد الان فقط حکم برده جنسی رو برای آلفاش داره وقراره بعدش رهاش کنه.
از همينش می ترسید.می ترسید که شروعش با سهون اشتباه باشه.
قلبش به تپش افتاده بودو هرلحظه التماس می کرد که به عقلش گوش بده.
:بل..له.
به سختی گفت و با گذاشتن دست هاش روی دست سهون که موهاشو چسبیده بود سعی کرد خودشو از زیر دستش بیرون بکشه طوری می کشید که انگار قراره کف سرش جدا بشه.
:درد داره.
بغض به گلوش چنگ انداخته بود و هر لحظه راه نفسش و می بست.
بالاخره آلفا رضایت داد وبا پرت کردنش کف زمین دوباره چهره اش بی تفاوتش شد و لحن جديش تن جونگين و به لرزه انداخت.
:بیا اتاقم!
منتظر جونگين نموند وخودش زودتر وارد اتاق شد..به سختی خودش وجمع وجور کرد وبا بغل گرفتن زانوهاش به درگاه اتاق چشم دوخت.
هرلحظه منتظر موند مرگ بهش نزدیک بشه وبا چنگ انداختن به گلوش خودش و تو چشم هاش فرو کنه.
امگاي حساس به همه چی واکنش می داد ولی تا این جاشم خوب دوام آورده بود
باوجود حرف ها وکنايه های سهون تحمل کرده بود ولی قرار نبود این بار کوتاه بیاد .
:مگه با تو نیستم?
قدم های سهون بهش نزدیک تر می شد .
صدای خسته اش نشون می داد وضعش باتوجه به ظاهرش خوب نیست.
سهون اولین بارش بود و این می تونست براش سخت باشه.
خودشو مچاله کرد قرار نبود بهش جواب بده.
با لگدی که به پهلوش خورد از جاش پريد .
ولی بازهم سرشو بالا نیاورد.
لگدهاي دیگه ای که با سخاوت از طرف سهون مهمون تنش شد گریه اش ودر آورد.
بينيشو بالا کشید وخودش وسفت بغل کرد.
بخاطر هيت بدنش ضعیف شده بود و گرگ بالا سرش هیچ رحمی نداشت.
اینبار دسته ای از موهاش توسط دست سهون اسیر شد وبه دنبال خودش کشید.
چشم هاش ومحکم بست نباید چیزی می دید باید فرار می کرد مثل همیشه!
فقط چند ثانیه زمان برد تا روی کف زمین پرت بشه.
حتی اگه ميخواست هم نمی تونست فرار کنه چون این بار توسط چنگ های گرگ خشمگین به دام افتاده بود و چه ساده لوحانه فکر می کرد که ميتونه با عقب کشیدن خودش واز سهون از نیشخند ترسناکش و دست های بی رحمی که این بار تن صاحبش و لخت می کردند نجات بده.
وقتی پيراهن سهون روی زمین افتاد نتونست تحمل کنه وبه التماس افتاد.
:خواهش می کنم ولم کن.
نیشخند سهون روی تمام افکار مغزيش خط انداخت.
روی امگا خم شد.
:جدی?
من که فکر می کنم واقعا این و نمیخوای!
با اشاره به بدنش که به حضورش واکنش می داد گفت و پشت دستش و نوازش وار روی گونه جونگين کشید.
:ول..لم کن تور.وروخدا.
سعی کرد خودش و از زیر دست های سهون بیرون بکشه که با خشمش روبرو شد.
خشمی که با هر حرف سهون کشیده ای میشد روی صورت اشکی جونگين.
:چه مرگته تو???هان?
یه عمر دنبال این بودی نگات کنم حالا برای من ادا در میاری?دٍ حرف بزن ببینم.
هردو طرف صورتش دست سنگین آلفاش رو چشیده بودند وگوش هاش سوت می کشیدند.
ولی قرار نبود کم بیاره قرار نبود.
پس هرطور شده باید حرفش و می زد.
:مارکم کن!
با حرفی که سهون بهش زده بود می دونست ته این رابطه هیچ مارکی نیست ولی مگه حقش نبود?
می دونست مارک برابر با پایان بيون بکهيونه ولی شروع زندگيه خودشه .
پس نباید وقت وتلف می کرد اون دلش ميخواست فقط زندگی کنه.
اهمیتی به پوزخندی که آلفا زد نکرد ودوباره حرفش وتکرار کرد.
:مارکم کن!
از بی حسی بود یا چی?
وقتی این طور خیره تو چشم های آلفاش بهش دستور می داد بدون این که فکر کنه ممکنه با این کارهاش چه بلايى سرخودش بیاره.
فقط ميدونست که دلش رد دندوناي سهون روی گردنشو ميخواد.
:امگاي احمق .
با لحن تمسخرآمیز سهون به این دنیا برگشت ونگاه گيجشو بهش داد.
:اونی که اینجا دستور میده تو نیستی احمق .
لحن آرام سهون دقیقا يچي مثل آرامش قبل طوفان بود .
به يکباره نگاهش تغییر کرد وبا چشم هایی که روبه تاریکی می رفت انگشت اشاره اشو روی شقیقه جونگين گذاشت وفشارداد.
:منم! این وتو مغز نداشتت فرو کن.
اگه نمیخوای بمیری هرچی میگم انجام بده وگرنه يکار می کنم خودت التماس کنی که بکشمت فهمیدی?
برای چند ثانیه فقط سکوت بود که حاکم شد ولی سهون نه حوصله اشو داشت ونه وقتشو پس بدون این که رحمی درکار باشه از موهاي امگاگرفت وروي تخت پرتش کرد.
فقط چند ثانیه زمان برد تا باقی لباس هاشو در بیاره وپسرو وحشت زده کنه.
جونگينٍ احمق به خیلی چیز ها فکر می کرد اونقدر فکر می کرد حس می کرد مغزش مریض شده واين که درحد مارک برای سهون ارزش نداشت یعنی نقشش يچيز دیگه بود واز الان برای معصومیت از دست رفته اش اشک می ريخت.
چقدر برای اولین بارش با سهون رویاپردازی می کرد والان کجا بود زیر گاز های وحشيانه آلفاش که با بی رحمی پوست گردنشو به درد می آورد.
:بهتره کم تقلا کنی.
با گرفتن چونه اش با دندون های بهم فشرده اش به امگايى که زیرش وول میخورد گفت.
اولین راتش بود وسهون مثل جونگين هرماه تجربه اش نمی کرد که بتونه خودشو کنترل کنه هرچند واکنش های بدن امگا چیز دیگه ای نشون می داد وهمين کافی بود تا دوباره نيشخندي به چهره ترسیده جونگين بزنه.
:مثل این که یکی اینجا بی قراره.
به آلتش چنگ زد که باعث شد امگا از جاش بپره.مثل برقی که از بدنش رد شده باشه !
دمای بدنش هر لحظه بالاتر می رفت وآلت سخت شده اش زیر مالش های سهون درحال ترکیدن بود.
چشم هاش وبست وبا مغزی که از کار افتاده بود از لذتی که بهش وارد می شد هومى کشید
:داری حال میکنی،مگه نه?
آلفا مثل مست شده ها سرخوش خندید واز روش بلند شد مثل گرگ درنده ای که غذاشو پیدا کرده باشه لباس های جونگين و از تنش درآورد ودوباره روش خيمه زد.
زبونش وجب به وجب بدن امگارو رصد می کرد غیر جایی که امگا میخواست.
لب هاش به تمناي لباي آلفاش باز وبسته می شد و بغض شکل گرفته تو گلوش مانع از این می شد که اعتراض کنه.
سهون مثل هرزه ها باهاش رفتار می کرد و اهمیتی به رد های دردناک روی بدنش نمی داد.
وقتی پاهاش از هم باز بالاخره بغضش شکست رویای عشق بازيه سه ساله اش در ده دقیقه تو رد دندون های آلفاش خلاصه شده بود و الان میخواست اولينش وازش بگیره.
سرشو کج کرد تا به آلفاش نيفته.
سخت بود و می دونست تا چند دقیقه درد بیش تری تجربه خواهد کرد.
دردی که فکر می کرد لذت بخشه ولی دنيا وقتی بهش رسیده بود تغییر اصل داده بود و زهر این عشق و تو بدنش پخش می کرد.
:به من نگاه کن.
به محض شنیدن صداي خش دار آلفا پلک هاش وبهم فشرد .
نمیخواست ببینه .
نميخواست ببینه که اولينش این طور رقم می خوره.
می ترسید که خاطره این شب تبدیل به کابوس بشه براش.
وقتی به چشم های شيطان گونه سهون خيره شد که قرمزی کشیده چند دقیقه قبلش روی صورتش تو ذوق می زد ولی قرار نبود آلفا رحم به خرج بده و اهمیتی به التماس هاش بده.
نصف التشو وارد کرده بود و امگا خلاف دستورش وول میخورد و این بیش تر اعصاب نداشته سهون و بهم می ریخت
حالا که نیمی از جونگين و چشیده بود بدنش به عطش افتاده بود وزیاد میخواست.
تمام طول التشو ناگهانی واردش کرد .
نفس کشیدن برای امگا سخت شده بود ونميدونست کجای این اشتباه بود که ازش ميخواست فقط کمی صبر کنه تا عادت کنه بهش.
قطرات اشکی که دلیل پیدا کرده بودند روی گونه ولب های ملتهب جونگين می رقصیدند .
ضربات بی رحمانه سهون اوج گرفته بود.
فریاد جونگين گوششو خراش می داد وهمين باعث تشدید کردن صرباتش میشد.
:خفه شوو
بالاخره نتونست طاقت بياره وبا فريادي بلند تر جونگين و خفه کرد.
:خفه شو فقط.
دستشو روی لب هاش فشرد تا نشنوه.
نشنوه که همه این فرياد ها بخاطر خود هيولاشه!
باید این کارو تموم می کرد وپسر بیچاره رو راحت ميگذاشت آره این بهترین کار بود.
بعد چند دقیقه با ناله بلندی توی امگا خالی شد
جونگين قبل اون به ارگاسم رسیده بود و چشم های بسته اش نشون میداد بی هوش شده.
روش افتاد و با بغل گرفتن سرش به خودش فشرد .
سینه اش هنوز بالا پایین می شد و نفس گرفتن کمی براش سخت شده بود.
قلبش از هیجان خودشو به قفسه سینه اش می کوبید و مطمئن بود تا قبل از این رابطه هیچ تعریفی از لذت نداشته.
بدنش سست شده بود و بدن لاغر جونگين بین حصار بازوهاش فشرده می شد .
بوی شامپوي امگا نورون های مغزيشو به بازی می گرفت وچقدر خوشحال بود که اون وکنارش داره تا بهش لذت بده.
هنوزم دلش رابطه میخواست و عطشش هنوز نخوابیده بود.
بدون این که ازش بیرون بکشه چشم هاشو بست تا کمی انرژی بگیره.
فکر نمی کرد رات این همه ضعيفش کنه و عقلش واز کار بندازه!

Blue LoveWhere stories live. Discover now