mint

462 86 24
                                    

_خب.... جرعت یا حقیقت بومگیو!؟
تهیون درحالی که داشت اخرین قطرات سوجوشو سر میکشید .داد زدو رو بهم پرسید

همهچیز خیلی احمقانست با یه مشت احمق بیرون اومدن نشستن وسط شهربازی مست کردن و از همه مهم تر و مسخره تر از همه جرعت حقیقت بازی کردن با یه مشت احمق
سرمو با کلافگی بلند کردمو به تهیون که با نگاه منتظرش به من نگاه میکرد نگاهی انداختم تو چشاش نگاه کردمو با صدای تقریبا بلندی مثل خودش جواب دادم
_جرعت
_اوه ببینید بچه مثبتمون جرعت انتخاب کرده_سوبین با لحن مسخره ای گفتو از خنده خودشو رو زمین انداخت
بهش چشغره ای رفتمو کمی به وظعیتی که توش بودم فکر کردم ....اوه خدایاا من همین الان جرعتو انتخاب کردم
سمت تهیون برگشتم که با لبخند عجیبو غریبش روبه رو شدم پاهاشو دراز کردو قسمتی از شلوارش که خاکی شده بودو تکوند
_خب....چوی بومگیو همین الان بلندشو یه غریبرو ببوس!!و بعد نیشخند صداداری زد
_چیییی
داد زدمو از رو زمین بلند شدم اوه من نمیتونم و نمیخوام اولین بوسمو سر یه بازی احمقانه از دست بدم رو بهشون داد زدم
_نه من کسیو نمیبوسم
تهیون بی حوصله با دستش موهاشو از صورتش کناری حل دادو سرشو رو شونه کای گذاشت
_بهتون که گفته بودم بومگیو پاستوریزه تر از این چیزاس که بخواد با ما جرعت حقیقت بازی کنه
با تموم شدن حرفش خمیازه ای کشیدو نگاهشو به من داد
_من پاستوریزه نیستم فقط امممم خیلی مسخرس بخوام برای اولین بار یکیو ببوسم که تازه باهاش هیچ اشنایی ندارم
_اههه بومگیو قرار نیست بمیری که فقط لازمه یه ثانیه یکیو ببوسی ..همین

با حرس فوتی کردمو سرمو به نشونه تاسف تکون دادم
_فاک به این بازی ....انجامش میدم

بلند شدمو لباسامو که خاکی شده بود کمی تکون دادمو دستمو سمت موهام بردمو تا جای ممکن مرتبشون کردم دوست نداشتم کسی که قرارهببوسمش با دیدن وعضیتم بیشتر از این وحشت کنه

به سمت مرکز شهربازی حرکت کردم قبل از سمت دوستای مزخرفم برگشتمو انگشت وسطمو به نشونه فاک نشون دادم اما با دیدن انگشتم لبخندشون پهن تر شدو انگشتشونو به نشونه لایک بهم نشون دادن
به دورو ورم نگاه کردم تا بتونم فرد مورد نظرم برای بوسیدنش انتخاب کنم اما هیچ کدوم مورد مناسبی نبودن و صد در صد این بهونه خوبی برای پیچوندن دوستای احمقم نیست .بدون شک برای سوبین اینکه من یه پیرمرد چاق و منحرفو ببوسم یا پسر جذابی که بغل کشتی بود رو ببوسم فرقی نمیکنه
_فاک
تنها کلمه ای بود که با دیدن پسر روبه روم تونستم به زبون بیارم
چون اون واقعا یه جذاب بزرگ بود
پوستش کمی سفید با قدی بلندو خوش هیکل روی گردنشو دستاش چند تا تتو داشت و یه گوشواره از گوشش اویزون بود

موهاش ابی بودن و
دستش هرچند مین یه بار سمتشون میرفتو بهمشون میریخت و به نظر نمیرسید از قصد این کارو بکنه!
اون پسر بدون هیچ تلاشی جذاب بودو داشت شعله های جذابیتشو رو سرو روی من میریخت

Mint blueOnde histórias criam vida. Descubra agora