روز اول

179 42 3
                                    

همه می دونن که وقتی اتفاقی پیش بیاد یه سر ماجرا ژانه چون میشه گفت اون سلطان کرم ریزاست
صبح ژان ساعت پنج بیدار شد بعد از جا دادن وسایلش یه دست یونیفورم دیگه برداشت و تنش کرد بعد سراغ بوت های مشکیش رفت و اونا رو پوشید صورتشو آبی زد موهاشو مرتب کرد وقتی برگشت چن هنوز خروپف می کرد یکدفعه یه لامپ شیطانی روی سرش روشن شد یه تشت برداشت و پر ابش کرد بالای سر چن ایستاد و کل آب یخ رو روی صورتش خالی کرد
چن مثل کسایی بود که در حال غرق شدنن چندتا نفس عمیق کشید وبعد ژان رو گوشی به دست دید اون یه عکس دیگه از چن گرفته بود چن برای چند لحظه بی روح بهش خیره شد بعد یهویی آتیش گرفت بلند شد تا ژان رو بکشه ولی سرش با صدای بنگی محکم به تخت بالایی خورد ژان در حالی که سخت می خندید به بیرون فرار کرد چن هم با همون قیافه خیس از ابش دنبالش کرد  ژان که از خندیدن تلو تلو می خورد به حرف اومد
+چن  به جون تو من  بی تقصیرم هر چی صدات زدم بیدار نشدی خو باید چیکا می کردم ؟
_تو غلط کردی من کجا خوابم سنگینه خودت باز یه چیزی
+نه نه چن تو داری به خواب خرسا می گی سبک تو به اونا توهین کردی
_منظورت اینه من خرسم؟
+مگه نمی دونستی؟
_شیائو ژان قبر خودتو کندی نکبت
ژان از دور یه نفر رو دید سمتش دوید و پشتش قایم شد اون فرد از تعجب خشکش زده بود یکی مثل کنه بهش چسبیده بود یکی هم با قیافه برزخی سمتش می یومد
+ داداش تو رو خدا منو از دست این شیطان رجیم نجات بده این زامبی دیشب از قبر دراومده می خواد خونمو بخوره
اون پسر با خودش خندید
= شیطانی که زامبیه و خون می خوره این پسرا باید با حال باشن
_درسته ژان الان شکمتو سفره می کنم و از  چشمات ژله درست می کنم جیگرتو کباب می کنم پس بهتره بگی گوه خوردی
ژان با خنده شیطونی چشمکی زد
+اگه مشکلت فقط جیگره من کلی دختر جیگر می شناسم ژو چن
چن گوشاش سرخ شد با یه حمله ناگهانی ژان رو از پشت اون پسر بیرون کشید روی زمین انداختش و روی کمرش نشست
اون پسر با خودش فکر کرد که دیگه کار ژان ساخته است ولی بر خلاف انتظارش به جای مشت لگد چن شروع به قلقلک دادن ژان کرد ژان همین طور که به خودش می پیچید تقلا می کرد تا فرار کنه
_خب خب ژان بگو غلط کردم تا ولت کنم
+تو خواب ببینی
_باشه
+ هاهاهاها باشه باشه غلط کردم بس کن
_نه بگو گوه خوردم تا آزاد شی
+خیلی نامردی من که گفتم ولم کن دیگه
_اون مال بار اول بود اگه نگی این قدر قلقلک می دم تا به خودت بشاشی ابروت بره
+باشه گوه خوردم خوب شد ؟
چن از روی کمر ژان بلند شد یه لگد بهش زد وتا برگشت بره ژان پاچه شلوارش رو محکم پایین کشید چن با دست محکم کمر شلوارش رو گرفت انگشت اشاره اش رو تهدید آمیز جلوی ژان تکون داد و فریاد زد
_شیائو ژااااان فاتحه ات رو بخون عوضی
ژان زبونش رو تا ته برای چن بیرون آورد وتا خواست شروع به دویدن کنه اون پسر مچ دستش رو گرفت
=شما دو تا تازه واردین درسته؟
چن و ژان ایستادن و سرشون رو تکون دادن
=پس بهتره یه چیزایی رو بدونین اینجا دویدن سرصدا کردن ممنوعه
بدون نگاه کردن می دونستم فک چن رو زمین کشیده می شه البته که منم تو همین وضعیت بودم و دلم می خواست طوری خون بالا بیارم که به آسمون برسه
«فااااااااک»
این دیگه چه وضعیت کوفتی یه این قانونای اجق وجق از کجا اومدن آخه محض رضای همه قانون نویسای دنیا این چرت پرتا تو یه آکادمی نظامی چه معنی می ده؟
=اوه راستی اسم من هم جی لی یه (همون بازیگر نقش هوایسانگ)بهتره مواظب رفتارتون باشید اینجا یه دراکولا هس که منتظر بی انضباطی یه تا بیاد بخوردتون
+منم شیائو ژانم اینم داداش کوچیکم ژو چنه
از آشنایت خوشحالیم داداش لی
_بگو ببینم منظورت از دراکولا چیه؟
=همم نوع انسانیش هس البته با اسم وانگ بهتره جلوش آفتابی نشید من که همین کارو می کنم
+منظورت ییبوعه وانگ ییبو ؟
= آره آره خودشه تو....دیدیش؟
ژان بی خیال سر تکون داد
+ آره دیشب دیدمش
_چی ؟ما تازه دیشب اومدیم تو کجا دیدیش؟چطور من خبر ندارم؟
ژان دیواری که از جلوش رد می شدن رو نشون داد
+درست همون جا
اون دوتا که معلوم بود گیج شدن به هم نگاه کردن
ژان خندید و توضیح داد
+دیشب وقتی چن رو پیدا نکردم با مشروبای زیر بغلم پریدم رو دیوار ناموسا الکل اینجا درجه یکه نمی شه ازش گذشت هنوز یک پام رو روی دیوار نگذاشته بودم که عینهو جن کنارم ظاهر شد بهم گفت برم پایین ولی من یه شیشه الکل بهش تعارف کردم اون  یخچال نمک به حروم بی منظور هم زد شیشه الکل رو شیکست
لی آه سوزناکی برای الکل کشید و ژان ادامه داد
+منم گفتم باید خسارت بده ولی اون یهو وحشی شد به من پرید خب من طبیعتا از خودم دفاع کردم دیگه شما بگید من باید چیکا می کردم
=داداش ژان تو واقعا آخر شانسی اون تازه دیشب از ماموریت برگشته بود و حتما سر راه تو رو دیده مچتو گرفته
چن قیافه اش رو توی هم کشید
_ژان تو چرا عادت داری بری گور خودتو بکنی برگردی این دفعه اگه بمیری کسی نیس بیاد لشتو چال کنه
+تو که تا حالا صد بار منو کشتی چال کردی این یه بارم روش دستت طلا
لی انگشت هاش رو شمرد
=داداش ژان تو تا الان چهار تا قانون رو شکستی این یه رکورده رسما ریدی به کل هیکل فرمانده ها
+داداش لی تو چند ساله اینجایی ؟
=امسال سال دومه منم اول مثل شما بودم ولی جرئت ندارم با اون دراکولا رو به رو شم بهتره ازش دور بمونین یا شایدم الان داره تو رو می پاد ژان
+چی؟نه بابا طوری که خودت میگی اون کار درست تر از این حرفاست تازه مگه بیکاره منو بپاد
در همین حین اون سه نفر احساس کردن هوا سردتر شده طوری که انگار دارن تو یه غار یخی راه می رن وقتی به صف رسیدن ژان نگاه خیره ای رو روی خودش حس کرد لی زود تو صف سال دومیا پرید و زیر لب رو به ژان گفت
=داداش رسما به فاک رفتی
و چن هم زیر گوشش گفت که فاتحه اش خوندس و زود قاطی صف شد
می گید چرا؟
چون یه فریزر با سردی تمام زل زده بود به اون ژان بخت برگشته البته ژان پروتر از این حرفا بود پس یه لبخند گشاد تحویل ییبو داد  و دستش رو با بی پروایی براش تکون داد 
البته ییبو هم صورتش رو برگردوند و این همون چیزی بود که ژان می خواست

☘Black Love☘Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt