زندگی مرغی

418 54 35
                                    

خب چه حسی می تونه داشته باشه وقتی یه تیکه یخ رو شما زوم کرده و با چشاش داره شما رو تیکه تیکه می کنه؟
اون موقع ژان خودشو خون سرد جلوه می داد در حالی که تو دلش فریاد می کشید
+إااااااااااای خدا می شه کورش کنی؟ داره با نگاه سرد برنده یه قاتل منو سوراخ سوراخ می کنه قسم به کل قاتلای دنیا اون واقعا ترسناکه ترسناک!!!
چیکا کنم ؟چیکار کنم؟تنها راه اینه که روشو کم کنم
بعد در حالی که لبخند گنده و دندون نمایی می زد برای ییبو دست تکون داد
+هی هی داداش ییبو چطور مطوری؟
همه با چشم های گرد شده به ژان زل زده بودن این پسر دیگه کیه  تا حالا کسی جرئت نکرده سربه سر دراکولا بزاره!!
زمزمه ها بلند تر می شد ییبو چشم غره ای رفت و صورتش رو برگردوند چن هم یقه ژان رو گرفت و اونو به داخل صف کشید
تو همین لحظه دو تا فرمانده ارشد اومدن اون یکی که مسن تر بود  شروع کرد به وراجی .
∆خب خب اول از همه به شما تبریک می گم من چیرن هستم فرمانده ارشد این آکادمی بزارید بگم که شما با ورود به این آکادمی تبدیل به یه مرد واقعی می شید اول از همه اینکه اگه بتونید پاس بشید با یه درجه بالا اونم تو سن کم وارد ارتش می شید و قطعا این آرزوی هر کسی یه پس تلاش رو فراموش نکنید کسی هم که کنار منه فرمانده دوم هایکوانه در نبود من ایشون همه کارن بقیه وظایف هم که بین ارشد های هر گروه تقسیم می شه وانگ ییبو ارشد گروه A کایوچن ارشد گروهB و برای گروهCام فعلا طبق رتبه ها انتخاب می کنم
بعد رو به هایکوان کرد و اون سرش رو بلند کرد و شروع کرد به خوندن از رتبه بیست به بالا
^نفر بیستم جینگ یی
نفر نوزدهم اویانگ زیژن
نفر هجدهم نینگ یائو
.
.
.
نفر سوم یوبین
نفر دوم شیائو ژو چن
نفر اول شیائو ژان
همه حیرت زده به برادرای شیائو خیره شدن اون دوقلو ها یه پدیده در نوع خودشون بودن البته از پسرای ژنرال کمتراز این انتظار نمی رفت ژان با چشمای سیاه و وحشی که شیطنت ازش می ریخت و چن با اون نگاه مغرور وپرابهتش،اونا یه زوج فوق‌العاده بودن.
اون پیری صداش رو صاف کرد
∆اهم اهم خب شیائو ژو چن بیا جلو و نشان رشد رو تحویل بگیر
چن یه نگاه چشات درآد به ژان انداخت ژان هم کم نیاورد و انگشت وسطش رو به چن نشون داد
چن روی سکو رفت ولی چیرن دوتا نشان کف دستش گذاشت چن با گیجی نگاهی بهش انداخت
∆شنیدم تو و برادرت اسطوره کارای گروهی اید پس هدایت این گروه رو به تو و برادرت می سپرم موفق باشید.
ژان چشمکی حواله چن کرد وبا آرنجش به پهلو چن کوبید
فرمانده اول رفت و فرمانده دوم توضیح داد
^امتحانات و درسا توی دو بخش عملی و تئوری هست نصف روز تئوری وبقیه اش درس های عملی یه فردا اولین روز کلاساست ساعت پنج بیدار می شید وبعد گرم کردن و ورزش ساعت هفت می رید سر کلاس تا یک یه تایم یک ساعته استراحت و تا ساعت نه هم بخش عملی رو کار می کنین راس نه همه باید خواب باشید بقیه چیز هارو فردا سر کلاس می گم
هایکوان چرخید و رفت.قیافه ژان طوری بود که انگار کتک خورده روی زمین نشست دستاش رو روی سرش گذاشت و نالید
+نهههههههه آخه یعنی چی باید نه بخوابیم مگه مرغیم خب؟ ساعت پنج بیدار شیم مگه می خوایم بریم شکار آخه؟نه نه نه نه
سربازا دور ژان جمع شدن و شروع کردن به خش بش کرد یکی از اونا پرسید
٬برادر ژان مگه تو کی می خوابی؟
چن پوزخندی زد و به ژان اشاره کرد
_این نکبت دو شب می خوابه و نه صبح بیدار می شه وقت آزادش رو هم تو بار یا مهمونی های شبونه می گذرونه
یوبین خندید و رو به ژان گفت
-خب دیگه چه کارا می کنی ژان؟
ژان با اوقات تلخی سرش رو بالا آورد
+مهم نیست چی بشه من از همتون تو رقصیدن و نوشیدن بهترم جرئت دارین یه روز بیاین بریم بنوشیم
چن دستش رو تکون داد
همه اونا به خوابگاه برگشتن

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Aug 18, 2020 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

☘Black Love☘Where stories live. Discover now