.Piece of Soul.

103 27 9
                                    

"تو به ترانه‌های من دوباره روح دادی؛ ولی روح خودم رو از بین بردی. اون رو جایی بین لبخندات گرفتی و یکدفعه... یک‌دفعه انقدر با تو یکی شد که حالا دیگه ندارمش.

هیچ‌ چیز بعد از تو قشنگ نخواهد بود. بعد از تو آبی آسمون سیاهه. بعد از تو دیگه بوی شکوفه‌های بهار رو حس نکردم. حتی دیگه نتونستم کاغذ و قلم رو لمس کنم. همه چیز با تو معنا پیدا می‌کرد. همه چیز با تو زیبا بود؛ چون تو، نماد تمام زیبایی‌های جهان بودی برای من.

هنوز هم همینه؛ وقتی بخوام برای تو بنویسم، کلمه‌ها معنا، وزن و زیبایی دارند‌. کاغذ سفیده و باعث میشه بخوام با خودکار توی دستم، سمتش برم و روش بنویسم.

فقط وقتی به لبخندات پشت این پیانوی خاک خورده فکر می‌کنم، می‌تونم صدای تک تک نت‌ها رو بشنوم. فقط وقتی بوی عطرت رو حس می‌کنم، می‌تونم دستم رو روی کلاویه بکشم.

تنها وقتی عکس تو رو زیر درخت شکوفه‌های گیلاس میبینم که لبخند زدی، بوی طبیعت رو حس مي‌کنم. وقتی عکس دو نفرمون توی ساحل رو می‌بینم، خیسی آب و صدای دریا رو حس می‌کنم.

تنها وقتی تو هستی، فکرت هست و بهت فکر می‌کنم، همه چیز برام معنا داره و احساس زنده بودن می‌کنم. من به حس نفس‌هات کنارم نیاز دارم تا بتونم دوباره ببینم: تا بتونم دوباره حرف بزنم و تپش‌های قلبم‌رو حس کنم. بی تو، من حتی صدا هم ندارم.

من برای زنده بودن، لمس دنیا و زندگی کردن، فقط به تو احتیاج دارم فلیکس‌. فقط تو!-"

با چکیدن قطره‌ی اشکش روی کاغذ، خودکار رو روی میز گذاشت. نفس عمیقی کشید و هر دو دستش رو به سمت چشم‌هاش برد. اشک‌هاش رو پاک کرد. به پشتی صندلی تکیه داد و بعد از برداشتن دست‌هاش، برای چند لحظه به سقف خیره شد.

نگاهش رو از سقف‌ گرفت ک در حالی که بغض راه گلوش رو بسته بود، به قاب عکس دو نفره‌ی خودشون روی میز خیره شد.

لبخند تلخی زد و تکیه‌اش رو برای برداشتن قاب عکس، از صندلی گرفت. با برداشتن قاب عکس، انگشت شستش رو روی تصویر پسر کشید. با هر لمس، چشم‌هاش بیشتر خیس می‌شدند و قلبش بیشتر درد میگرفت.

بالاخره بغضش با چسباندن قاب عکس به خودش، شکسته شد و اشک‌هاش یکی یکی از چشم‌هاش به سمت گونه‌هایی که خیلی وقت بود از لمس پسر خالی بود، ریخته شدند.
با روشن شدن صفحه‌ی تلفنش و صدای زنگ، سعی کرد هق‌ هق‌هایی که بر اثر گریه داشت رو کاهش بده. تک سرفه‌ای کرد و بعد از بالا کشیدن بینیش، تماس رو وصل کرد.
منتظر موند تا صدای پشت خط، مکالمه‌ای که دلش نمی‌خواست رو شروع کنه. "سلام چان‌. چطوری؟"

چان به سختی آب دهانش رو قورت داد و با آهسته‌ترین صدای ممکن، زمزمه کرد، "سلام سونگمین. ممنونم تو چطوری؟"

How Could I forget?🎼Where stories live. Discover now