دختر مو فرفر ی

9 2 0
                                    

رسیدم به خونه
ساعت 11:30قرار بود تو گی بار باشیمشروع کردم لباس انتخاب کردن  یه شلوار لی مشکی و تیشرت گلبهی که روش عکس یه گربه بود و برداشتم روی تختم انداختم
رفتم تو حال و یه چیزی خودمو مامانم مثل همیشه شروع کرد به قر زدن 🤕 سرسام گرفتم از دستش بعد غذا خوردنم رفتم تو اتاق گوشیمو برداشتم رفتم توش یه گشتی توی اینستا هری و لیام زدیم هری که هیچی
نداشت فقط پیج شو گذاشته بود که بگه منم پیج دارم
ولی لیام اووووووهع چقدر خودشو دوست داره روی تخت تو اتاق تو ی هر جایی تصویر کنی عکس گرفته بود بین این همه عکس عکس یه مدل معروف به نام زین مالیک هم بود
خندم گرفت اخه کدوم آدم عاقلی با این لیام عکس میگیره البته نظر شخصی خودمه دخترا ی دانشگاه که براش حلاک میشودن 
چشم چرخید به ساعت 11:15واااااای چقدر زود گذشت تند تند لباس پوشید مو ها هم دم اسبی بستم یه رژ کم رنگم زدم باید عجله میکردم اخه باید میرفتم خونه هری بعد باهم برم گی بار
از در که بیرون میرفتم با مامانم خدا حافظی کردم گفتم که شاید دیر بیام اونم لب و لوچه شو اویزون کردو گفت برو فقط مواظب باش
رفتم بیرون و ماشین رو روشن کردم رفتم سمت خونه هری
هری دم در با مامان بود داشتن خدا حافظی میکردن
💭پسره تی تی ش مامانی
یه بوق زدم
اومد نشست تو ماشین
_ تو میدونی باید کجا بریم ؟
هری: اره یه چند باری از اونجا رد شدم
_ فقط رد شدی؟🤨😆
هری:اوهوم
_ باشع تو راست میگی
هری:تو رانندگی تو بکن 😁
بعد نیم ساعت رسیدم
ماشینو گذاشتم پارکینگ
رفتیم تو لیام یه جا نشسته بود دور تا دور آدم
با آرنج زدم به پهلوی هری
یه بار زدم انگار نه انگار
دوبار زدم اصلا انگار نیست
نگاهشو دنبال کردم داشت به یه پسر چشم آبی نگا میکرد یه دونه زدم تو سرش
هری:😐هان؟
_ کجایی؟؟
هری: همینجا
_ پس چرا انقدر زدم بهت جواب نمیدی؟
هری: حواسم نبود ببخشید
_ بله دیدم اصلا حواست نبود
ما اینجا اومدیم طرح مونو آماده کنیم بریم .نه کم تر نه بیشتر اینجا نمی مونیم
هری: باشع باشع
_ افلین😊
رفتم سمت لیام
_ امممم لیام
لیام برگشت
لیام: به چقدر زود اومدین
یه پسر تو بغلش نشسته بود
هر دو با هم بلند شدن
سلام کردن
من هری:😶😐😶😐
زین:سلام من زینم
_ همون زین مالیک که مدله؟؟؟!!!!!
هری:😦😧
همون جوری که به لیام و زین نگا میکردم  با دستم دهن هری ام بستم
هری:😶
زین خندید و گفت : اره همون
خودمو جمع کردم
_ خیلی خوش بختم از دیدنتون
زین: منم همین طور
لیام همه رو تک تک معرفی کرد
داشت به آخری می رسید که اون پسر چشم آبی اومد هری گل از گل ش شکوفت گونه هاش سرخ شده بود و سرش و یه کم پایین آورد اون پسره هم مثل چی نگاش میکرد
💭 پسره هیز
لیام : اینم لویی تاملینسون و نایل هوران هستش   
یه دفعه از پشت سرام یکی داد زد
+ پسرا صبر کنید منم بیام
برگشتم یه *دختر مو فرفری* با چشمای آبی واو
من خودم چشمام سبز بود و مو های صاف بدم میومد از مو هام آخر هیچ حالتی نداشت مثل اینه صاف بود
لیام:اینم هریسا پاتر که قرار مدلینگ بشه رفتیم تو جمع شون نشستیم
_ خوش بختم
هریسا: *نفس نفس زنان *منم همین طور
من و هری توی سکوت بودیم اونا هار هار میخندید ن
حوصله ام داشت سر میرفت که لیام گفت: خو دیگه بسته
لوسی، هری من تحقیق کردم که قرار برای فشن شو وانداکشن کار کنیم
منو هری:😦😁 از خوشحالی داشتیم میترکیدیم
لیام ادامه داد : بله منم وقتی شنیدم خیلی خوشحال شدم چون زین و هریسا و لویی و نایل هم همون جا مدل ن
یه لبخند مهربونی زدم
گارسون اومد و وسایل روی میز رو برداشت اون چند نفری ام که اونجا بودن خداحافظی کردن و رفتن فقط ما هفت نفر موندیم (هری ومن و نایل و لویی و زین و لیام و هریسا)
شروع کردم به نظر داد قرار شد من مال هریسا رو انجام بدم
💭بهتر چون خودم دخترم میدونم دخترا چی میپوشن
لیام هم برای دوست پسرش وهم برای نایل میکشید و هری هم برای اون پسر چشم آبی اسمش چی بود اهان لویی
بعد کلی حرف زدن یه طرح رو آماده کردیم اونم فقط برای زین
قرار گذاشتیم یه بار دیگه همو ببینیم باید حواسمون به روز ها هم می بود فقط چهار روز  زمان داشتیم
منو هریسا قرار شد که خونه هریسا بریم و ادامه کار اونجا انجام بدیم
ساعت تقریبا 2 بود از خستگی حوصله راه رفتن هم نداشتم سویچ دادم به هری که شنگول بود تو راه هی میگفت لویی اینجوری لویی اون جوری لویی فلان لویی بسار اوووف مغز مو خورد
_ هرییییییی؟
هری: بله؟
_ میخوای گی بشی؟
هری: اره 😁
_ افلین😐😂
هری: تو از کی خوشت اومد
_ خودم
هری: 😁😂از هریسا خوشت نیومد
خندم گرفت
_ چرا یه کم خوشم اومد
هری: آهان دیدی تو هم لزبینی
_ 😏
هری: راست میگم دیگه تازه فردا هم که داری میری خونش دیگه چه میخواین بکنید خدا میدونه
_ تمومش کن 🤭
هری: آهان پس دوسش داری دیدی دیدی گفتم
_ همین در  صبر کن
هری: اوکی
از هم خدا حافظی کردیم و هری رفت
درو باز کردم خدا رو شکر همه خوابن رفتم تو اتاق و به امشب فکر کردم و خوابم برد 😴

♡×Perfume of love *-*Donde viven las historias. Descúbrelo ahora