آهنگ با صدای بلند، اطرافش میپیچید و ریتم های ناهماهنگ مقابل پردهی گوشاش میخوردن چانیول با گیجی ویسکی داخل لیوانش رو چرخوند. معمولا روی صحنهی پارتی ها بود اما اونروز ذهنش یه جای دیگه ای سِیر میکرد
چشمای بی علاقشو_روی زن های مست و تقریبا لختی که دو طرفش نشسته بودن و میخواستن تحت تاثیر قرارش بدن تا باهاشون بازیِ نوشیدن بکنه_ بست"چرا امروز اینقد گرفتهای؟" دخترِ سمت راستش آهسته و کشیده ادا کرد و انگشتِ مانیکور شدش رو به طور وسوسه کنندهای روی بازوش کشید
یک باره ویسکیش رو پایین داد و با صدای دنگ (صدای بهم خوردن میز و لیوان) لیوانِ خالی رو محکم روی میز کوبید
"پیرمرد(باباش) بخاطر رسوایی اخیرم با جانگ هیمی به شدت از دستم عصبانیه. بخاطرِ لکه دار کردن اسم و تصویر خانوادهی پارک کلی نصیحتم کرده و تهدیدم کرده حسابام رو میبنده و از ارث محرومم میکنه" نیشخندی زد و چشماش رو تو حدقه چرخوند
"آها، درموردش تو مجلهی شایعهها خونده بودم" یه دختر با چشمای بیش از حد دودیش ریز خندید "خبرنگارها بخاطر عکس هایی که اون فرستاده بود، روزه پُر کاری داشتن مگه نه؟"
چانیول با بی حسی لب زد"اون تهدیدم کرده بود اگه پول کافی بهش ندم تا دهنش رو ببنده، حتی مزخرفات بیشتری تحویل رسانه ها میده" لیوان خالی شاتِ ویسکیش رو نگه داشت تا پرش کنه
"بهرحال زیاد سورپرایز نشده بودم-من هر روز خیلی از این هرزههای حریص رو میبینم" اینو اضافه کرد و با کنایه به دخترِ شهوتی که اونطرفش نشسته بود نگاه کرد.
متوجه شد که هی داره به ساعتِ طلاسفیدِ ۱۸ عیارش نگاه میندازه.
نیشخندی زد، و سریع ساعت رو از دستش دراورد"دوسش داری؟ پس میتونی داشته باشیش"با بیخیالی ساعت رو روی پاهاش انداخت. دختر با خوشحالی جیغی کشید و بقیه دخترا بالا پریدن و احاطهاش کردن. همه داشتن دعوا میکردن تا ساعتی رو که میدونستن حتما اندازهی یه پول هنگفت ارزش داره رو بردارن.
چانیول به هرج و مرج جلوش نگاه کرد با خوشحالی خندید. آخرین جرعهی مایع رو نوشید و بدون سروصدا بلند شد و از اتاقِ خصوصی بیرون رفت.
متصدی پارک ماشینها با لباس خاکستری بهش تعظیم کرد و ماشینش رو که یکی از گرون قیمت ترین ها بود تحویلش داد - یه بوگاتی شیرون به رنگ قرمز یاقوتی که دو هفتهی پیش گرفته بودتش.
رنگ قرمزش به زیبایی زیر چراغ های روشنِ جلوی در کلاب، میدرخشید
چانیول سمت درِ باز ماشین قدم برداشت، هوای خنکِ شب رو مقابل گونههای سرخ شدش حس کرد
وقتی یهو متصدی جلوش وایستاد، وسطِ راهش توقف کرد
متصدی به حالت های مست چانیول نگاهی انداخت و صبورانه گفت
YOU ARE READING
Of Gold And Obsidian | {Persian Translation}
Fanfiction• ₊°✧︡ ˗ ˏ ˋ ♡ ˎˊ ˗ ┊ ┊ ┊ ┊ ┊ ┊ ┊ ✯ ┊ ┊ ★ ┊ ✯ ★ ╭══• ೋ•✧๑♡๑✧•ೋ •══╮ ✎ 𝘍𝘪𝘤 : Of Gold And Obsidian ✎ 𝘤𝘰𝘶𝘱𝘭𝘦 : 𝘊𝘩𝘢𝘯𝘉𝘢𝘦𝘬 ✎ 𝘎𝘦𝘯𝘳𝘦 : drama, romance,smut , slightangst ✎𝘸𝘳𝘪𝘵𝘦𝘳 : fauxglitter ✎𝘛𝘳𝘢𝘯𝘴 : 𝘴𝘰𝘰𝘯𝘪 ╰═...