زندگی ما ادما مثل یه گوی شیشه ایه باید مواظب باشیم این گوی شیشه ای ادما رو نشکونیم چون اگه بشکنه دیگه نمی شه ترمیمش کرد ولی داستان ما امروز فرق داره
کوکی:
به سمت محل تمرین راه می یفتم که دوباره اون پسره جیمین میاد جلو و احوال پرسی گرمی می کنه با لج جوابشو می دم و برای تمرین خودمو اماده می کنم توی این تمرین باید با اون می رقصیدم پس تصمیم گرفتم حالشو بگیرم و بهش نشون بدم که اینجا کی حرفشو به کرسی می شونه
وقتی تمرین باهاشو شروع می کنم محو بدن منعطف و زیباش می شم ولی سعی می کنم به تنفرم فکر کنم پس الکی خودمو می زنم زمین و ناله بلندی می کنم
-آه پامممم درد دارم
وسعی میکنم همه چی طبیعی جلوه کنه وقتی همه دورمون جمع می شن بیشتر بی تابی می کنم و جیمینو می بینم که اومده بالا سرم وبا حالت نگرانی بهم نگاه می کنه تو دلم بهش می خندم و سعی می کنم سوتی ندم و جدی باشم
جیمین:
بعد از احوال پرسی گرمم وقتی چشم غره شو دیدم جا خوردم اخه اون چرا انقد با من مشکل داره؟ مگه من چیکارش کرده بود؟
وقتی می یفته زمین واقعا نگرانش می شم و سریع کنارش زانو می زنم و دستشو می گیرم
حالت خوبه جونگ کوک؟ درد داری؟ می تونی تحمل کنی؟ الان دکتر میاد +
و تنها چیزی که دیدم اخم اون بود وقتی بردنش تو اتاقش رفتم سراغش تو اتاق و در زدم و وارد شدم
کوکی:
وقتی دیدم وارد اتاق شده خودمو به درد زدم وقتی کنارم نشست بلند شدم و نشستم
-چرا به اینجا اومدی جیمین؟
&راستش من خیلی متاسفم و حاظرم هرکاری بکنم که خوب شی
یه دفعه جرقه ای تو ذهنم زد
-باشه من یه شرط دارم که ببخشمت من راستش بهت علاقه دارم و دلیل این رفتار بدم حسودی بهت بود می شه دوست پسرم شی؟
&هی جئون جونگ کوک می دونی چی می گی؟ این خلاف مقررات کمپانیه
-هی پس یعنی تو عشقت باید بسوزم و بسازم
&آ....آ...آه نه نمی خوام زجر بکشی راستش منم دوستت دارم پس قبوله
پس امشب ویلام منتظرتم بیب –
پس از رفتن جیمین سریع رفتم پیش رئیس کمپانی وگفتم جیمین می خواد خلاف قوانین عمل کنه و با من قرار دوستی گذاشته و ازش خواستم شب به ویلا من بیاد تو خودشون حقیقتو ببینن
شب وقتی که جیمین اومد با لبخند دعوتش کردم داخل
-خوش اومدی جیمین
&ممنون ولی برای قرار گذشتن زود نبود یکم؟
-نه می دونی من معتقدم هروقت ادم عاشق شد باید به خواسته دلش برسه
بعد چند مین صحبت بهش نزدیک شدم و دستمو دور گردنش حلقه کردم
-منو ببوس جیمین
و سرمو کج کردم و نزدیکش کردم و لبمو رو لبش گذاشتم با داد رئیس جیمین انگار تنش لرزید
وقتی رئیس محکم کوبید تو گوشش احساس خوبی بهم دست داد و با لبخند وقتی واژه اخراجو گفت همراهیش کردم
حالا از این موضوع سه سال می گذره و رئیس کمپانی عوض شده و ما یه عضو برای گروه می خواستیم وقتی شنیدیم اون عضو انتخاب شده به استقبالش رفتم ولی ولی اون جیمین بود باورم نمی شد دیدمش که اومد جلو و باهام دست داد
&جئون جونگ کوک به بازی من خوش اومدی
-اماده ام بازیتو ببینم
انگار قلبم به لرزه افتاده بود فردا روز تمرین به محل تمرین نرفتم حس بدی داشتم راستش تو این مدت عاشقش شده بودم و دلتنگش دوست داشتم بهش بگم عذر می خوام ولی با حرفش مطمئن بودم نمی بخشتم من تصمیممو گرفتم مرگ برا من بهترین گزینه بود
نامه ای برای جیمین نوشتم که به این شرح بود:
“جیمین عزیزم من گوی زندگی تو را بد شکستم من فقط دنبال منافع خودم بودم ولی حالا می خوام بگم واقعا متاسفم من دیگه جایی بین اما ندارم من ادم پستیم پس چرا باید زندگی کنم پس منو ببخش من خودمو در محل اولین بار دیدارمون یعنی پشت بوم کمپانی پرت می کنم ولی هیچ وقت دیگه بهم فکر نکن و شاد زندگی کن و با گروه موفق باش کلی دوستت دارم و شرمنده ام جئون جونگ کوک"
به سمت پشت بوم رفتم و به اسمون که انتظارمو می کشید لبخند زدم حدود نیم ساعت تو پشت بوم موندم تا هوا تاریک بشه رفتم بالای سکو و چشمامو بستم که صدایی داد زد و ازم خواست بیام عقب وقتی به عقب نگاه کردم جیمیمن بود روی زمین افتاده بود و اشک می ریخت
&کوکی بیا پایین منم عاشقتم تو این دوران هر دفعه که اجراهاتو می دیدم هر لحظه بیشتر عاشقت می شدم حالا می خوام بیای عقب و دوباره در حقم ظلم نکنی
نمی دونم چجوری ولی وقتی چشمامو باز کردم تو بغلش بودم بدنش داشت می لرزید و دستش زخمی شده بود فقط تونستم بهش بگم دوستت دارم و از هوش رفتم وقتی چشمامو باز کردم کنارم نشسته بود لبمو رو لبش گذاشتم و اروم گرفتم.