دونه های سفيد و خوش بافت برف، خودشون رو با سرعت به زمين سپيد پوش می کوبيدن و انگار برای اينکه به مقصد برسن با هم مسابقه گذاشته بودن.
برف سنگينی که ميباريد باعث ميشد اون قدم های آهسته اش رو کندتر کنه..
دونه های ريز برف روی موهای ابريشمی و روشنش خودنمايی ميکردن..
سوز برف به سادگی دست های ظريفش رو به آتیش ميکشيد.
دست های سرخ و لرزونش رو به آرومی جلوی لبهاش گرفت و بازدم داغش رو به دست هاش منتقل کرد...
اما حتی بازدم داغش هم نميتونست لرزش اونا رو لحظه ای متوقف کنه.
ولی دستهاش به خاطر سرمای اون روز برفی ميلرزيد؟
يا چشماش بخاطر نسيم سوزان برف، اشک ميريخت؟
برف سنگينی که ميباريد، مثل غمی که توی دلش بود روی زمين ته نشين ميشد...
با کمک آستين لباس نازکش اشکهای يخ زدش رو پاک کرد و آروم به راهش ادامه داد
صدای ضعيف و آشنايی که توی سکوت خيابون حاکم شده بود به گوش می رسيد..
موبايلش رو به آرومی از جيبش خارج کرد و با ديدن شماره ی کسی که در تلاش بود
با اون ارتباط برقرار کنه لبخند زد و صدای گرفته اش رو صاف کرد...
-"بله!"
ناگهان صدای نگران اون شخص به گوشش رسيد و باعث شد لبخندی تلخ روی لبهاش نقش ببنده...
-"لوهان.. خوبی؟ خيلی نگرانت شدم.. اتفاقی افتاده؟"
لوهان به دست هاش نگاه کرد و جواب داد :
-"چيزی نيست... آروم باش اتفاقی نيوفتاده!"
-"ولی من فکر کردم که..."
و لوهان بدون مقدمه حرفش رو قطع کرد :
-"جونگين... من خوبم ..انقدر مثل مادربزگ ها رفتار نکن!"
لحظه ی بعد صدای خنده های محو جونگين به گوشش رسيد.
-"خفه شو.. فقط بگو کجايی؟!"
-"دو قدم ديگه بردارم ميرسم."
و جونگين اينبار کلماتش رو جدی بيان کرد :
-"خب ديگه مزاحمم نشو... زودباش منتظرتم!"
و لوهان لبخندی مصنوعی زد که مثل نقاب همیشه روی صورتش ثابت مونده بود.
-"باشه.. اومدم جونگیناا"
بلافاصله به تماس خاتمه داد و از پشت در شیشه ای دستش رو تکون داد...
چند قدم باقی مونده رو برداشت و بعد وارد داروخانه شد.
با چهره ی به ظاهر بی تفاوت اما شدیدا نگران جونگين مواجه شد.
لبخند کمرنگ اما سردی روی لبهاش نشست...
از کنار جونگين گذشت و يونيفرم سفيد رنگش رو پوشید.
قدم های ارومش رو به سمت آيينه ی کوچک برداشت..
چهره ی شکسته و آشفته اش رو توی آیينه برانداز کرد...
رگهای سرخ رنگ مثل ريشه های درختی تنومند توی چشماش خودنمايی ميکردن..
آب خنکی به چهره ی رنگ پريده اش زد و سعی کرد با دست های سردش قطرات درشت آب رو پاک کنه..
وقتی که از اونجا دور شد جونگين رو درحال حرف زدن با مرد میانسالی دید.
لبخندی زد و به جونگين که با احترام کلماتش رو کنار هم قرار ميداد خيره شد..
-"آقای اوه چند ساعتی ميشه که رفتن.. بنابراين من شخصا داروها رو تحويل دادم."
جونگين کمی مکث کرد و ادامه داد :
-"و اميدوارم طبق قرارداد شما داروهای جديد رو اورده باشيد!"
مرد لبخندی زد و حرف جونگين رو تاييد کرد.
"-بله درسته من فقط اومده بودم که برای تحويل داروهای جديد از شما امضا بگيرم."
-"من بايد کجا رو امضا کنم؟"
مرد با دقت محل دقیق امضای قرداد رو نشون داد...
و بعد از اون چيزی نگذشت که کارگرها به سرعت بسته های بزرگ داروها رو تحويل دادن و داروخانه رو ترک کردن...
لوهان به بسته ها نگاهی سطحی انداخت و ريه هايش رو پر از هوای تازه کرد.
"-اوه خدای من..واقعا بايد همه ی اينا رو توی قفسه ها جا بدم؟"
جونگین روی نزدیک ترین صندلی نشست..
-"اهوم.. اين که چیزی نيست!"
لوهان با چشم های کلافه اش به جونگين نگاه کرد :
-"اگه به اندازه ی من کار ميکردی هيچوقت اينو نميگفتی آقای خرابکار!"
جونگين لبخند کوتاهی زد :
-"هيچی نگو دیگه.. برو به کارت برس، منم برم يکم استراحت کنم.. امروز زيادی با احترام حرف زدم خسته شدم!"
لوهان با حالت بی روحی خندید و به رفتن جونگين خيره شد..
بعد قدم های خسته اش رو به سمت قفسه های خالی برداشت...
يکی از بسته های جديد رو باز کرد..
توی اون جعبه ی بزرگ قرص های جديد مرتب کنارهم چیده شده بودن.
لوهان بدون توجه به اسم داروها هر کدوم از اونا رو توی قفسه ها قرار ميداد...
ناگهان سنگینی عجیبی رو توی سرش احساس کرد و لحظه ی بعد چشمهاش به ديدن سياهی اکتفا کردن...
صدای افتادن جعبه ی قرص تمام سالن رو پر کرد..
لوهان دستشو روی سرش قرار داد و چشمهاش رو بست...
کمی بعد چشمهاش رو آهسته باز کرد و به آرومی روی زانوهاش خم شد تا اون جعبه ی بزرگ رو برداره...
اما ناخواسته چشمش به اسم دارو خورد و دستپاچه شد.
زير لب اسم دارویتوی دستش رو زمزمه کرد و لبهای صورتی رنگش رو با هراس گزيد..
YOU ARE READING
Fake Smile 💊
Romance[ 𝐅𝐚𝐤𝐞 𝐒𝐦𝐢𝐥𝐞 ]🕯 ☂نام وانشات: لبخند مصنوعی ☂وضعیت: #وانشات | #کامل_شده ☂کاپل: هونهان ☂ژانر: درام , رمنس , انگست , اسمات~ • Story By | #Ft » #Oneshot | #Full • Couple | #Hunhan » #FakeSmile | #FS • Genre | drama, romance, angest, smut [ Wr...