S2: 25~ خائن

747 142 112
                                    

با باز شدن در توسط سرباز ،سری به نشانه تشکر  تکون داد و به داخل اتاق قدم برداشت.

با یه اخم، صندلی رو بیرون کشید و برگه های دستش رو روی میز و روبه روی مرد، پرت کرد.
+ جون - یه - چان!

هر تیکه از اسم مرد رو مجزا گفت و بهش خیره شد:
- افسر مین! فکر نمیکردم از دوباره ببینمت!

لحن خندون مرد رو اعصابش بود! جوری حرف میزد انگار یونگی زندانیه و خودش افسر پلیس!!

+ اونوقت چرا همچین فکری کردی جناب مجرم؟
رو اعصاب تر از لحنش این لبخندی بود که با  جمله یونگی نه تنها صورتش رو ترک نکرد، بلکه پررنگ تر شد!
- راست میگی..

پنج دقیقه در سکوت گذشت و توی این زمان یونگی حرف ها و اطلاعاتش رو توی ذهنش طبقه بندی کرد.. با این نوع اشخاص،نمیشه در کلام بی دقتی کرد!

+ آخرین بار که اومدم سراغت اطلاعات خوبی بم دادی! بازم میخوام..
- به من چی میرسه؟
+ قرار ملاقات با خانوادت!

لبخند از صورت مرد برداشته شد و نشون از جدیتش درباره این موضوع میداد:

- از کجا مطمئن شم؟

+ به خودت بستگی داره

بعد از حرف، یکی از کاغذا رو دستش گرفت و وانمو به خوندن کرد.
سنگینی نگاه یه چان رو حس میکرد ولی باید جوری رفتار میکرد که انگار به کمکش نیاز چندانی نداره! بلکه این خوده جون هستش که به یونگی نیاز داره.. و طبق انتظارش:
- باشه
+ خوبه!!

کاغذ رو پرت کرد و دست هاش رو روی میز ، به هم قفل کرد:
+ تقریبا چهار سال پیش تو جزء یه باند بودی! این باند یکی از افسر های ما رو تهدید و خانوادش رو به قتل میرسونه...

- درسته! کیم مینهو!

+ با توجه به دیدار قبلیمون که به چند ماه پیش برمیگرده، ما تونستیم از اطلاعاتت محل جدیدشون رو شناسایی کنیم و یه تیم، مامور مخفی بفرستیم. اما تیم حرفه ای ما با شکست مواجه شد و چند تا زخمی،یک جنازه و یه لب مرگی رو روی دستمون گذاشت!

جون، خنده صداداری کرد و گفت:
- عرضه نداشتن لابد!!

با گره خوردن ابروهای افسر روبه روش صداش رو صاف کرد و لبخندش رو خورد:

- اهم..بفرماید!

+ به هر حال! دلیل شکست ما،خیانت یکی از مامور ها بود..

یه تای ابروشو بالا برد و سرش رو جلوتر اورد:
+ اون از همون اول با باند شما همدست بود! و دلیل اون قتل چهار سالِ پیش...باز هم همون شخص بود..

- اوه اوه...چه بد! شما که شناساییش کردین پس مشکل کجاست؟

+ لی تمین...

- اوا تمین پلیس بود؟؟؟

کنترل اعصاب واقعا کار سختیه! اونجا بود که یونگی به این نتیجه رسید.

Fʀᴀᴜᗪsᴛᴇᖇs | KᴏᴏᴋᴠWhere stories live. Discover now