4♡

150 22 20
                                    

هوا دیگه داشت تقریبا تاریک میشد ساحل خلوت تر از موقعی بود که اومده بودیم غروبش خیلی زیبا بود اما جهیون زیباتر دیگه بعد از اون مکالمه کوتاه و سوالای چرته من باهم حرف نزدیم یعنی بهتره بگم حرف نزدم اون که هیچ وقت با من حرف نمیزنه :(
یه نسیم خیلی خنکی میومد و از اونجا که من و جانی باهم تو ساحل شنا کرده بودیم خیلی سردم شده بود و داشتم میلرزیدم.

وای چرا انقدر سرد شد یدفعه ،احساس میکنم مغزم داره سرما میخوره میشه بریم دیگه ^=^
جانی گفت و بعدش یه عطسه زد.
_ باشه منم سردم شده بهتره بریم.
_ تیونگ میگم خونت کجاس؟
_ زیاد از اینجا دور نیست تو همین خیابون اصلیه
_ جدی حالا من فکنم باید یه 1 ساعتی تو راه باشم. خونم از اینجا دوره . عااا راستی تیونگ یه فکری به سرم زد.
_ چی؟
_ وایسا فقط نیگاه کن ؛))

جهیون اومد پیشمون و جانی بهش گفت:
_ جه هرچی داری جمع کن داریم میریم هوا خیلی سرد شده .
_ اوک تو با اون میری؟؟؟

تیونگ الان یه قیافه وات د فازی گرفته بود که اون خطاب شده مثه اینکه بچه اسم داشت .

جانی خنده ای کرد و گفت :
_الان اون منظورت تیونگ بود ؟ نع من با تیونگ نمیرم همین سر خیابون یه تاکسی میگیرم. فقط میگم که جه تو میتونی تیونگ و برسونی اخه خونش به خونه تو نزدیکه تو همین خیابونه. و بعد یه خنده شیطانی تو دلش کرد و میتونست تصور کنه که الان صفحه دارت جهیون شده :))))
تیونگ که همینجور از حرف جانی شوکه شده بود و همچنان تو دلش عروسی بود که خونش نزدیک جهیونه.

جهیون میخواست جانی رو جر بده ولی نمیتونست چیزی بگه نمیتونست بگه نع، دلیلش رو هم نمیدونست پس قبول کرد، چاره دیگه ای نداشت . تو دلش گفت جهیون حالا چیزی ازت کم نمیشه که این پسره رو برسونی .
_ باشه من اونو میرسونم

جانی و تیونگ به هم خیره شدن و از حرف جهیون جا خورده بودن جانی فک نمیکرد که جهیون قبول کنه ، تیونگم همینطور یه لحظه سکوت بینشون بود و جهیون داشت چیزاشو برمیداشت .

_ جاا ..جانی من درست شنیدم؟؟

_ آآ... اره فک کنم درست شنیدی ⊙_⊙

جانی نمیدونست تو فکر جهیون چی میگذره جهیونی که به کسی محل نمیده مخصوصا اونم تیونگ حالا چیشده که زمین به آسمون رسیده آقا گفته باشه.

بالاخره هر سه تاشون از ساحل بیرون زدن جانی یه تاکسی گرفت و از دوتاشون خدافظی کرد . و حالا تیونگ و جهیون باهم تنها بودن . تیونگ دوس داشت با جهیون تنها باشه اما الان یه فضای سنگینی بینشون بود که دوس نداشت احساس میکرد یه آدم اضافیه.

_ دنبالم بیا !
جهیون گفت و تیونگم پشت سرش راه افتاد تیونگ داشت از فضولی میمرد که بدونه ماشین جهیون چیه از این خفن باکلاس هاست؟ اصن کجا بشینه صندلی جلو یا عقب؟ همینجور که داشت از خودش این سوالا رو میپرسید نفهمید کی به جایی که میخواستن رسید.

_ اوم پس کجاس؟.؟
_ چی کجاس؟
_ ماشینت دیگه!،!
_ وات ؟؟ماشین کجا بود سوارشو -_-

این دیگه برای تیونگ قابل درک نبود که باید سوار دوچرخه جهیون میشد اصلا چیزی که فکرشو نکرده بود حتی تو ذهنش گفته بود اگه موتو داشت چه شکلیه اما دیگه سراغ دوچرخه نرفته بود.

_ سوار میشی یا نع؟
_ چیی؟ باشه
تیونگ پشت جهیون نشست با اینکه اولین بار بود دوچرخه سوار میشد نمیدونست الان باید چه غلطی بکنه فقط تو دلش میگفت جااااانییی کجاییییی
تو این حال یادش رفته بود که جهیون چن کلمه باهاش حرف زده .
جهیون تا خواست اولین پدالو به دوچرخه بزنه تیونگ جیغ ریزی کرد و لباسشو یدفعه گرفت مثه اینکه بیچاره در حال افتادن بود.

_ چته تو؟
_ خب اولین بارمه دوچرخه سوار میشم نزدیک بود بیوفتم خوو -_-
_ منو بگیر!
_ هان؟؟
جهیون که دیگه کم مونده بود گریش بگیره فقط میخواست جانی رو ببینه و همونجا زنده به گورش کنه که چرا این اوسکلو انداخته به جونش ، البته تقصیر خودشم بود هرچی نباشه خودش قبول کرد :)))
_ گفتم منو بگیر؟
_ اومممم...
جهیون دستای تیونگ و تو دستاش گرفت و دور کمرش حلقه کرد و گفت: محکم بگیر که نیوفتی!
تیونگ که مثه لبو از این کارش سرخ شده بود فقط شکر میکرد که پشت جهیون بود و جهیون نمیتونست این قیافه سرخ شدشو ببینه.

با اینکه اولین بار بود سوار دوچرخه شده با اینکه اولین بار بود جهیون و بغل کرده حس خیلی خوبی داشت و با خودش میگفت چی میشه این راهی که داریم میریم تموم نشه. همینجور تو رویا سیر میکرد که

_ کدوم کوچه؟
_ جهیون ! چی اخ نع ببخشید چی پرسیدی اهان کوچه 8 حواسم نبو :)))
جهیون نمیدونست از دست این پسره بخنده یا گریه کنه به هر حال تو کوچه رفت و

_ همیجاست!
_ مطمئنی؟
_ اره دیگه این خونه منه
جهیون نگاهی به خونش انداخت خب وضع خونش از جهیونم بهتر نمیشد لامپ جلو خونش شکسته بود حتی زنگ خونشم قدیمی بود .

تیونگ پیاده شد و از جهیون تشکر کرد که اونو رسونده . همینطور که داشت میرفت سمت خونه تا در و باز
کنه متوجه شد که جهیونم از دوچرخه پیدا شد .

_ جهیون چرا تو پیاده شدی من خودم میرم دیگه نیازی نیست تو بیای :)

_ کی خواست دنبال تو بیاد خونم اینجاست -_-
_ چیییی ⊙~⊙

خونه جهیون فقط دوتا خونه باهاش فاصله داشت و این یعنی اینکه کی خوش شانس تر از تیونگ که با جهیون همسایه شده بود ♡~♡

..................

صبح روز بعد شد !
دینگ دینگ
_ اه این کیه اول صبحی ؟
تیونگ همینجور که خوابالو از تخت بلند میشد گفت
لامصب هرکیم بود دستشو از رو زنگ تخمی خونم برنمیداشت
تیونگ در رو باز کرد و..........

☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆

ووت و کامنت حتمن بزارید برام تا پارت بعدی رو آپ کنم☆
مرسی هانی ها♡~♡

ووت و کامنت حتمن بزارید برام تا پارت بعدی رو آپ کنم☆مرسی هانی ها♡~♡

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.








You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Sep 16, 2020 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

You and me ""jaeyong""Where stories live. Discover now