𝙿𝙰𝚁𝚃 𝟷

386 66 8
                                    

⌝ چانیول ⌞

زیر دست میکاپ آرتیست بودم اما لَه‌لَه میزدم خودم رو از دستش نجات بدم و قبل اجرا یه سر به بکهیون بزنم، منی که نفسام رو با نفسای اون تنظیم میکنم سه روز لعنتیه که ندیدمش و هروقت هم بهش زنگ میزنم یا برنمیداره یا رد تماس میکنه. حال و احوالش رو از جونگین میپرسیدم و اون همش میگفت : سرش شلوغه و انقدر بهش زنگ نزن، خودش سرش خلوت بشه زنگ میزنه. اما بکهیونیِ من انقدر بیرحم نبود، همیشه سریع جوابم رو میداد. تو این مدت فقط به این فکر کردم که ممکنه سرش خیلی شلوغ باشه که وقت نمیکنه باهام تماس بگیره.
خودمم نفهمیدم این سه روز رو چجوری گذروندم، چی خوردم و یا چقدر خوابیدم. اصلا خوابیدم؟ حتی حافظه‌ام هم دیگه یاریم نمیکنه.
لعنت به این میکاپ آرتیست؛ پس کی کارش تموم میشه بره سراغ سهون؟
انگاری حرف تو ذهنم رو شنید که عقب کشید و گفت :
*کار شما تمومه چانیول شی من میرم پیش سهون شی
- خیلی ممنونم
و یه تعظیم کوتاه کردم و وقتی از جلوم رفت بدون اینکه شخص خاصی رو مخاطب قرار بدم تو هوا گفتم :
- من میرم یه تماس بگیرم زود برمیگردم
ولی سهون فهمید مخاطبم خودش بود و کار میکاپ آرتیست رو متوقف کرد سرش رو برگردوند و تو چشمام نگاه کرد و گفت :
= هیونگ زود برگردیا وقت نداریم
- آره کارم زود تموم میشه میام
سرش رو تکون داد و من بلافاصله از اتاق زدم بیرون. از هزار نفر پرس‌وجو کردم تا تونستم اتاق سوپرام رو پیدا کنم. تقی به در زدم و رفتم تو. اولین قیافه‌هایی که دیدم تمین و جونگین بودن و بعد پسرای ان سی تی.
با هرکدوم دست دادم و با چشم دنبال هیون گشتم. لعنتی کجاست پس؟
سمت جونگین رفتم و زیر گوشش پرسیدم :
- بکهیون کو؟
~ روی صندلی میکاپ نشسته بود که
به صندلی نگاه کردم، چرا اونجا نیست پس؟ جلو رفتم و از تو آینه چشمم به یه جسم مچاله شده رو صندلی افتاد. دیدنش اونطوری...
خدای من چیشده؟ چرا بکهیونِ من اینطوری روی صندلی نشسته؟ درد بدی رو تو سینم حس کردم. قلبم مثل جسم بکهیونم مچاله شد. رفتم جلو و صداش کردم :
-بکهیونا
صدام لرزید اما سرش رو بلند نکرد.
-بکهیونی
این‌بار به محض شنیدن صدام سرش رو با ضرب بلند کرد و از تو آینه نگاهم کرد.
چشماش، چشماش چرا اینجوری بودن؟ این چشمای بکهیون من نیست. من این بکهیون رو تحویلشون نداده بودم. بکهیون من موقع رفتن من چشماش خندون بود. بکهیون من گفت منتظرمه تا برگردم. بکهیون من انقدر خسته نبود.
صداش تو گوشم پیچید :
+ چانیولا
صداش چرا اینجوری بود؟ چیکارش کردن اینا؟ خدای من دارم دیوونه میشم چه بلایی سر همسر من آوردن؟
از روی صندلی بلند شد و بی‌حال سمتم اومد. بی هیچ حرفی بغلم کرد، سرش رو گذاشت روی سینم و دستاش دور کمرم حلقه شد. قلبم تندتر تپید. سریع دستام رو دور شونه‌هاش پیچیدم و به خودم فشارش دادم. سرش رو بوسیدم و گونه‌مو جای بوسه‌ام تکیه دادم.
- چیشده بکهیون؟ چرا اینجوری شدی؟ تو که خوب بودی وقتی من رفتم. چرا هرچی بهت زنگ میزدم برنمیداشتی؟ چرا چشمات....
صدام لرزید و نتونستم چیزی بگم. بغض لعنتی اَمونم رو برید. نمیخواستم جلوش گریه کنم. نه نباید بشکنم. اون الان نگاهش به منه نباید اون رو هم بشکنم.
تا اومد حرف بزنه گوشیم زنگ خورد. لعنت به این گوشی. نمیخواستم جواب بدم اما با یادآوری اینکه کنسرته و ممکنه منیجرا باشن که دنبالمن فهمیدم باید این کوفتی رو جواب بدم.
همونطور که بکهیون تو بغلم بود یه دستم رو بردم تو جیبم، سرم رو بلند کردم و تلفن رو جواب دادم.
منیجر هیونگ بود که میگفت باید برم و اجرا دو دقیقه‌ی دیگه شروع میشه. خیلی دلم میخواست بگم اجرا به تخمم نیست و قطع کنم اما به‌جاش با گفتن "باشه هیونگ" تلفن رو قطع کردم.
بکهیون خودش رو از بغلم کشید بیرون و سرش رو انداخت پایین.
+ برو
- اما بکهیـ
+ گفتم برو بعدا باهم حرف میزنیم
گفت و روش رو برگردوند، باز رفت نشست رو صندلی، میکاپ آرتیست رو صدا زد تا بیاد و میکاپش رو کامل کنه و من هنوز سر جام خشک شده بودم. از تو آینه نگاهم کرد و بلند گفت :
+ چانیول برو دیرت شد.
پاهام تکون خوردن. رومو برگردوندم که دیدم همه دارن بهم نگاه میکنن. لبخند زوری زدم و گفتم :
- موفق باشید پسرا، فایتینگ
و سریع رد شدم رفتم.

Missing You Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt