قدم های لرزونشو سمت خونه ی تقریبا خرابه رو به روش کشوند...اینجا براش پر خاطره بود...اینجا...جایی بود که عاشق شد بود عاشق یه اشتباه...اشتباهی که قلبشو شکونده بود اما الان اینجا بود...دوباره...چون نگران اون ادم شده بود نگران اون ادمی که زندگیه خشن و پر از خلافش جلوی جیمین تبدیل به سراسر مهربونی و عشق میشد...اما یه روز همچی خراب شد و از دست رفت....
جونگکوک ادم پاکی نبود...اون جزو بچه های شر مدرسه بود و روزی نبود که تختش خالی باشه...اما وقتی جیمین وارد مدرسه جونگکوک شد همچی فرق کرد...
اون دوتا کنار هم مثل سیاه و سفید بودن، مثل شب و روز و...
جیمین مهربون بود...قلبش پاک بود و لبخند فرشته مانندش دل هر ادمی رو میبرد...
با دست های لرزونش زنگ رنگ و رو رفته کنار دیوارو فشرد...
وقتی خبری نشد استرسش بیشتر شد. جونگکوک مطمئنن باید خونه میبود چون خودش گفته بود که بیاد اینجا...
جیمین به ارومی دستشو سمت در برد که متوجه شد در خونه کاملا بسته نشده...هول ارومی به در داد و وارد خونه تاریک شد.
اولین چیزی که نظرشو جلب کرد بوی الکل و سیگار بود...به ارومی وارد خونه شد...شیشه های الکل و ته سیگارا و ظرفای پیتزا همه جای خونه دیده میشد.
اروم صداش زد.
"جون...جونگکوک؟"
نگاهی به هال کوچیک انداخت اونجا نبود...
قدم هاشو سمت اتاق کوچیکی که ته راهرو بود کشوند...نور کم سویی از زیر در به چشم میخورد...استرس داشت...پیامای جونگکوک ترسونده بودتش...
جلوی اتاق ایستاد و بار دیگه جونگکوک و صدا زد...
"جونگکوک؟...اونجایی؟"
وقتی دوباره جوابی نگرفت با اخرین توانش در اتاق و باز کرد...با ورودش به اتاق با هجم عظیمی از دود سیگار مواجه شد...سرفه ای کرد و نگاهش به جونگکوکی افتاد که گوشه ی اتاق تو خودش مچاله شده بود...با سرعت خودشو به پسر رسوند و با ترس تکونش داد
"جونگکوک...جونگکوک چه بلایی سر خودت اوردی..."
با دلهره و نگرانی صورت سرد پسر و تو دستاش گرفت و تکونش داد.
"جونگکوک...تو رو خدا...چشماتو باز کن..."
نگاهی به اطرافش انداخت و خواست سمت پنجره بره که دستی بازو شو گرفت...
جونگکوک بود...جیمین نیمه ایستاده بود و دستش تو دست های جونگکوک اسیر بود...
دوباره کنارش زانو زد...سرش پایین بود و کلاه هودیش مانع از این میشد که جیمین صورتشو ببیده.
"فکر....نم..نمیکردم...بیای...جیمینی.."
صدای بریده بریده و بی حال پسر به قلب جیمین و چنگ مینداخت.
با صدای گریونی گفت
"کوک...چه بلایی سر خودت اوردی...منو ببین."
دوباره صورت پسرو تو دستاش گرفت که متوجه اشک هایی شد که پشت سر هم از چشم های پسر پایین میریخت.
"جیمین...تو واقعی؟..."
جونگکوک دستشو بلند کرد و اروم رو صورت لرزون جیمین گذاشت...
جیمین کمی نزدیکش شد
"من...اینجام...من همین جام."
جونگکوک صورت جیمینو به خودش نزدیک تر کرد و با تمام وجود لب هاشو رو لب های جیمین گذاشت...
نفسش بند اومد ماه ها بود که از طمع لب های پسر رو به روش محروم شده بود و الان احساس دلتنگی و پشیمونی به قلبش چنگ انداخته بود.
جیمین بدون هیچ حرف اجازه داد پسر کوچیک تر لب هاشو به بازی بگیرن و بمکن...
جونگکوک به ارومی جیمین و بلند کرد و روی پای خودش نشوند و عمیق تر بوسیدش...جیمین نمیخواست بوسه رو متوقف کنه اما باید حرف میزدن...به ارومی گازی از لب پایین جونگکوک گرفت که پسر اروم ازش جدا شد...
جیمین سرشو پایین انداخت
"برای چی گفتی بیام؟..."
جونگکوک گلوشو صاف کرد...صداش گرفته تر از همیشه بود...
"دلم برات تنگ شده بود..."
"تو ۶ ماه پیش باهام بهم زدی..."
جونگکوک سری تکون داد و لب های نیمه باز جیمین و نوازش کرد..
"اشتباه کردمم..."
"ولی ترکم کردی..."
"لیاقتتو نداشتم..."
"مگه اینو تو تائین میکردی؟"
جونگکوک با شنیدن حرف جیمین با چشم های درشت شده اش به جیمین خیره شد.
"چ..چی؟"
جیمین چند بار پلک زد تا جلوی اشک هاشو بگیره...
"مگه تو اینو تائین میکنی که لیاقتمو داری یا نه؟ من عاشقت بودم..."
مشت ارومی به سینه جونگکوک زد
"من دوست داشتم و حاضر بودم هرکاری برات بکنم..."
مشت دومو محکم تر زد...
جونگکوک تمام مدت در سکوت بهش خیره شده بود
"تو فکر کردی کی هستی که منو عاشق خودت کنی و بعدش خیلی راحت تمومش کنی چون فکر میکنی که میتونی برای جفتمون تصمیم بگیری؟ هان؟"
با صدای بلندی در حالی که از گریه نفس نفس میزد گفت.
جونگکوک بدون حرف بلافاصله صورت خیس از اشک جیمینو تو دستش گرفت و بوسه های داغی رو ، رو جای جای صورتش کاشت...بین بوسه هاش زمزمه کرد
"متاسفم..."
بوسه ای رو چشم هاش زد
"منو ببخش..."
بوسه ای رو لب های لرزونش کاشت.
"بیبی من...متاسفم..."
جیمین خودشو تو بغل جونگکوک مچاله کرد و صورتشو تو گردنش پنهون کرد...
جونگکوک محکم دست هاشو دور بدن جیمین حلقه کرد...
"ولم نکن...هق...لطفا...منو ول نکن دیگه..."
جونگکوک بوسه های داغشو رو گردن جیمین ادامه داد.
"هیچ وقت...هیچ وقت دیگه ولت نمیکنم...قول میدم..متاسفم مینی من"
اروم دست هاشو زیر رون جیمین حلقه کرد و از جاش بلند شد و اونو روی تخت تک نفره ای که شاهد عشق بازی هاشون بود گذاشت.
به محض اینکه کمرش با تخت برخورد کرد لب های جونگکوک حریصانه مشغول بوسیدنش شدن...
جیمین نفس کم اورده بود اما جونگکوک به قدری دلتنگ و حریص شده بود که حتی قدرتشم دو برابر همیشه شده بود پس جیمین خودشو رها کرد تا پسر بزرگتر هر کاری که میخواد باهاش بکنه...
جونگکوک به ارومی دستشو زیر بافت گشاد جیمین برد و مشغول نوازش پوسف لطیف پسر شد...
بوسه هاشو سمت گردن صاف و دست نخورده پسر برد و مک های عمیقی روشون کاشت...
"میدونی چقد دلم برای بوسیدنت تنگ شده بود؟...تو پسر کوچولوی منی..."
جیمین اهی کشید و بدنشو به بدن جونگکوک مالید...
"جونگکوکی...منو مال خودت کن...منو...عاح..."
با حس لب های جونگکوک که رو شکمش کشیده میشد اهی کشید....
جونگکوک بی طاقت بافت جیمین و با یه حرکت از تنش خارج کرد و مشغول مارک کردن پوست شیری رنگش شد...
جیمین گرمای چیزی رو زیر شکمش احساس میکرد...بدنش بعد از ماه ها لمس نشدن حساس تر از همیشه شده بود...و در جواب بوسه ها و لمس های جونگکوک داغ تر میشد...
میتونست به خوبی خیس شدن باکسرشو احساس کنه...
جونگکوک که متوجه شده بود پوزخندی زد و نرمیه گوش جیمین و گاز گرفت
"چی شده بیبی...برای من خیس شدی؟...هممم؟...دلت میخواد لمست کنم...اره؟"
جیمین ناله ای کرد و سرشو تکون داد...عرق سردی رو بدنش نشسته بود...
"چیه بیبی...چی میخوای؟ بهم بگو..."
قطره اشکی از گوشه چشمش چکید و ناخوداگاه بدنشو بلند کرد تا به بدن جونگکوک بچسبونه.
اما جونگکوک متوجه شد و لگن پسرو به تخت چسیوند تا تکون نخوره...
"بیبی بوی...میدونی که تا نگی چی میخوای بهش نمیرسی...فقط کافیه به کوکی بگی چی میخوای...بهت میدمش..."
جیمین با گریه به چشم های جونگکوک خیره شد و التماس کرد...
"لطفا...کوکی...منو لمس کن...من...من بهت احتیاج دارم...جیمینی بهت نیاز داره..."
به محض اینکه این کلمات از دهنش خارج شد انگشت های کشیده و باریک جونگکوک وارد باکسرش شد و دور دیک خیس شدش حلقه شد...
جیمین با حس انگشت های جونگکوک اه بلندی کشید...
"هشش...بیبی من اینجام...اروم باش...برای من خیس شدی اره؟"
جیمین نفس های لرزونی کشید...
"ا..اره...فقط بخاطر تو...عاح...کوکی..."
جونگکوک سرشو بلند کرد و وقتی گونه های سرخ و لب های نیمه باز و موهای پریشونشو دید دیگه نتونست تحمل کنه و بدن سبک پسر و با یه حرکت به پشت چرخوند...
جیمین با حرکت یهوییه جونگکوک داد ارومی زد.
جونگکوک باکسر و شلوار جیمین و تا روی زانو هاش پایین کشید...
با برخورد هوای سرد به پوستش لرزی کرد
جونگکوک لیسی به لاله گوشه جیمین زد
"بیبی همین جا بمون...من الان برمیگردم..."
جیمین ناله ای کرد و سرشو تکون داد....
وقتی جونگکوک رفت ناخوداگاه دستشو سمت دیک بلند شدش برد و سعی کرد کمی خودشو اروم کنه...
حتی وقتی جونگکوک ام برگشت دست از کارش نکشید...میدونست جونگکوک دوست نداره خودشو لمس کنه اما الان حساس تر از همیشه شده بود و نیاز داشت جونگکوک با تمام قدرت توش بکوبه...
"نچ نچ نچ...ببین چه بیبی بدی دارم من..."
اسپنک محکمی به باسن جیمین زد که باعث شد جیمین کمی تو جاش تکون بخوره...
جیمین متوجه شد که جونگکوک ظرف لوبی رو با خودش اورده...
جونگکوک ظرف و باز کرد و انگشت هاشو به لوب عاقشته کرد و سمت سوراخ نبض دار جیمین برد...
با حس سرمای لوب روی سوراخش اهی کشید و قوس کمرشو بیشتر کرد...
"جونگکوکی...لطفا..."
جونگکوک بدنشو به بدن لخت جیمین چسبوند...
"لطفا چی بیبی؟..."
جونگکوک با خباثت یه بند انگشتشو وارد کرد و اروم مشغول بازی با دیواره های سوراخ جیمین شد...
جیمین با حرص مشتی به تشک تخت زد و ناله کرد...
"لعنت بهت...کوک...فقط منو بکن..."
جونگکوک خنده ای کرد و بدون خبر قبلی دو تا از انگشتاشو وارد جیمین کرد...
"عاح...لعنتی...تو هنوزم تنگی..."
جیمین دیگه کم کم داشت گریش میگرفت...جونگکوک درحالی که با انگشت هاش جیمین و بفاک میداد دست دیگشو سمت مو های پسر برد و اونا رو تو مشتش گرفت و کشید...
"دوسش داری بیبی بوی؟...داری ازش لذت میبری؟..."
جیمین بدون اینکه جوابی بده ناله ای کرد...
جونگکوک با حس لرزش بدن جیمین فهمید که اون نزدیکه پس سرعت انگشت هاشو بیشتر کرد و دست ازادشو دور دیک جیمین حلقه کرد و پمپش کرد...
جیمین دیگه ناله هاش دست خودش نبود و فقط صورتشو بین ملحفه های مشکی رنگ پنهون کرده بود و لذت میبرد...
جونگکوک کمی خم شدتا صورت جیمین و ببینه...اون صورت شهوتی چیزی بود که جونگکوک دوست داشت شب و روز تماشاش کنه...
با حس پروستات پسر انگشت هاشو عمیق تر واردش کرد و مشغول مالیدن پروستاتش شد...
جیمین با بی حالی دستشو جلوی دهنش گرفت تا ناله هاشو کنترل کنه...
"جو..جونگکوکی...من...من..دارم.."
جونگکوک خم شد و بوسه ای به پشت گردن جیمین زد..
"بیا بیبی...برای من بیا...."
جیمین با شنیدن حرف جونگکوک دیگه نتونست تحمل کنه و با اه بلندی ارضا شد و ابش با فشار بیرون روی روتختی ریخت...
وقتی جونگکوک رهاش کرد بدنش با بی حالی روی تخت رها شد...
جونگکوک خنده ای کرد
"پیشی کوچولوی من..."
اروم باسن جیمین و نوازش کرد...جیمین نق نقی کرد..هنوزم نفس نفس میزد...
اما تونست صدای باز شدن زیپ شلوار جونگکوک و بشنوه ..تو موقعیتی نبود که بخواد مخالفت کنه...البته قصدشم نداشت...
جونگکوک به ارومی برشگردوند و اب دهن جیمین که صورتشو خیس کرده بود رو پاک کرد...
روی پسر بزرگتر خم شد و مشغول بوسیدن لب های سرخ پوف کردش شد...
"خوبی؟"
جیمین سرشو تکون داد و دستشو دور گردن جونگکوک حلقه کرد و اونو به خودش نزدیک تر کرد...
جونگکوک باکسرشو پایین کشید و دیک بزرگ شدشو به ارومی به سوراخ سرخ شده جیمین کشید...
"ببینم...هنوزم میتونی دیک منو تحمل کنی یا نه کوچولو..."
جیمین لبخند محوی زد...
"خیلی حرف میزنی...فقط منو بکن..."
جونگکوک نیشخندی زد و اروم دیکشو وارد جیمین کرد...
جیمین با حس جسمی که پرش میکرد اه پر دردی کشید و پاهاشو دور بدن جونگکوک حلقه کرد..
"فاک...چطوری هنوزم تنگی..."
جیمین سرشو بالا اورد و لب های جونگکوک بوسید...
جونگکوک به ارومی شروع به حرکت کرد...
با هر بار پر و خالی شدن سوراخش بدنش از رو تخت بلند میشد و دوباره برمیگشت سر جاش...
جونگکوک رون های خوش فرم جیمینو تو دستش گرفت و اونا از هم باز کرد تا صحنه مورد علاق اشو بسازه...جیمین با خجالت صورتشو پوشوند به ناله کردن ادامه داد...
"بیبی دستتو از رو صورتت بردار...میخوام صورتتو وقتی داری برام میای ببینم."
وقتی دید جیمین توجه به حرفت نمیکنه...دست هاشو از رونای جیمین جدا کرد و مشغول بازی با نیپلای حساسش شد...
جیمین با حس انگشت های جونگکوک که داشتن لمسش میکردن دستشو از رو صورتش برداشت تا جلوشو بگیره...
نمیدونست چقدر دیگه میتونه این لذتو تحمل کنه...
جونگکوک با دیدن دست های کوچیک جیمین که دور ساعدش پیچیده شده بود ناخوداگاه دست از ضربه زدن برداشت...
اروک رو صورت پسر خم شد و تو چشک های اشکیش خیره شد...
"چ..چی شد؟"
جیمین نفس نفس زنان پرسید...
جونگکوک دیت های جیمینو بالا سرش قفل کرد و بینی شو به بینی جیمین مالید اروم زمزمه کرد...
"منو بخشیدی؟"
جیمین که تمام حواسش به لب های خوش فرم جونگکوک بود با گیجی بهش خیره شد..
"چی؟"
جونگکوک لب هاشو گاز گرفت و دیک جیمینو تو دستش گرفت کمی براش مالید که ناله های پسر زیرش دوباره بلند شد...
بوسه ای رو بینیه جیمین کاشت...
"پرسیدم...منو بخشیدی؟"
"عاح...تو...خیلی عوضی...عاح"
وقتی جونگکوک همراه با مالیدن دیکش شروع به حرکت دادن عضوش کرد نتونست جملشو کامل کنه...
"چیه بیبی؟...چرا جوابمو نمیدی.."
جونگکوک درحالی که لب های جیمینو لیس میزد گفت
"توی عوضی موقعیت...خوبی رو...برای بخشیده شدن انتخاب کردی..."
جونگکوک خنده ی خماری کرد و ضربه هاشو رو پرستات پسر متمرکز کرد...
"میدونستی وقتی رو تخت وحشی میشی بیشتر دوست دارم...؟هوممم؟"
جیمین که نقطه حساسش هدف قرار گرفته شده بود گردنشو بالا گرفت و ناله ی بلندی کرد...
جونگکوک خوب بلد بود کی و کجا حرف بزنه تا جیمینو خلع سلاح کنه....اون یه عوضیه به تمام معنا بود...
جونگکوک با حس منقبض شدن سوراخ جیمین فهمید که پسر کوچولوی زیرش دوباره داره میاد پس سرعت ضربه هاشو محکم تر کرد و زبونشو وارد دهن جیمین کرد...
جیمین به سختی چشم هاشو باز نگه داشته بود چون از شدت هیجان و لذتی که بهش وارد شده بود نمیتونست کاری جز ناله کردن بکنه...
از طرفی ارگاسم دومش نزدیک بود...
جونگکوک ضربه های اخرو زد و ابشو تمامن توی پسر زیرش خالی کرد و بدون اینکه دیکشو بیرون بکشه بوسه هاشو به سمت گردن پسر کشوند...
"تموم شد بیبی...هیششش..."
چشم هاش بسته شده بود و توان باز کردنشونو نداشت اما خودشو بالا کشید و جاهاشونو عوض کرد...
اروم روی سینه جونگکوک خوابید و سرشو رو سینه اش گذاشت...
جونگکوک نفس عمیقی کشید و مشغول بازی کردن با موهای نرم جیمین شد...
همیشه بعد سکس عادتش بود که موهای جیمین و نوازش کنه و جیمینم عادت داشت به ضربان قلب جونگکوک گوش بدع...
"کوکی..."
جونگکوک بوسه ای رو سر جیمین گذاشت
"بله بیبی..."
جیمین سرشو بالا گرفت و به صورتش خیره شد...
"چرا رفتی؟..."
جونگکوک میدونست که اول اخر باید برای جیمین توضیح بده....
بوسه ای رو لب های جیمین گذاشت...
"عذاب وجدان داشتم..."
اخمی کرد
"عذاب وجدان چی؟"
جونگکوک لبشو گاز گرفت و ادامه داد
"من برای تو...مثل یه سم بودم...تو پسر خوبه یه خانوادت بودی که اونا بهت افتخار میکردن...ولی..من..دیدم از وقتی که وارد زندگیت شدم...چقدر باعث شدم تو کارایی رو بکنی که دوسشون نداری و این...این...فاک...خیلی احساس گناه بهم داد..."
جیمین متوجه اشک هایی که رو صورتش میریختن نشده بود...
اروم دستشو رو گونه جونگکوک گذاشت و این بار اون بود که لب هاشو بوسید...
"تو بد نیستی جونگکوک...هر کاری که من کردم...برای این بود که دوست دارم...تو منو مجبور نکردی اون کارارو انجام بدم...خودم انجامشون دادم چون دوست داشتم چون عاشق توام..."
جونگکوک درحالی که کمر برهنه جیمین و نوازش میکرد لبخندی زد...
"بخشیدی؟"
جیمین چند ثانیه نگاهش کرد...
"بخشیدم..."
اما قبل از اینکه جونگکوک بتونه دوباره روش خیمه بزنه مشت محکمی تو شکمش زد و با صدای بلندی گفت
"اما اگه دفعه دیگه بخوای اونطوری منو ول کنی و بری...هرجا که باشی پیدات میکنم و خودم با دستای خودم میکشمت جئون..."
جونگکوک بدون توجه به قلدر بازی های جیمین روش خیمه زد و بوسه ای رو بینی جیمین زد...
"باشه پیشی کوچولو...هرچقدر که بخوای میتونی منو بکشی..."
جیمین سعی کرد جلوی خنده هاشو بگیره اما موفق نشد و مشت ارومی به شونه جونگکوک زد...
"یاا...اونجوری حرف نزن...بهت نمیاد..."
"عاشقتم"
جونگکوک زیر گوش جیمین زمزمه کرد...
"منم عاسقتم دردسر من..."~○~○~○~○~○~○~○~○~○~○~○~○~○~○~○~○~
سلام قشنگا 🙋♀️
این اولین وان شاتیه که مینویسم. امیدوارم دوسش داشته باشین.
منتظر ووت ها و نظراتون هستم
لاو یو ال💜
RO.RO
YOU ARE READING
𝐨𝐧𝐞 𝐬𝐡𝐨𝐭 𝐛𝐨𝐨𝐤
Fanfiction《one shot》 وانشات هایی که مینویسم رو اینجا آپ میکنم. هیچکدوم بهم ربط ندارن و صرفا یه سناریوی کوتاهه که یهویی به ذهنم میاد و یکم بهش پر و بال میدم❤️