*۴ماه قبل*
در اتاق با صدای بلندی بسته شد و الان توی قلمروی تاریک نسبتا بزرگ با پردههای مشکی و تخت خواب دونفرهی مرتبی که کنار پهنترین دیوار دیده میشد،تنها شده بودن...البته شرایط قبل از ورودشون به اتاق رو کسی نمیتونست حدس بزنه چون از بیرون به داخل اومدن قسمتی از نقشه بود تا همه چیز طبیعیتر بنظر برسه...
مرد با قدرتی که نمیدونست چطور بدست اورده دختر رو روی تخت انداخت و بدون توجه به چهرهی جمع شدش از درد،روش خیمه زد و فعلا قصد جدا کردن شلوار مشکی چسبونش که پهلوها و پاهاش رو به خوبی نمایش میداد و بلوز توری قرمز توی تنش رو نداشت.
به هر حال تایم رو از دست ندادن و پسر با گذاشتن لبای نه چندان نرمش روی لبای درخشان شده توسط برق لب جلوش،انتظارها رو به پایان رسوند.لب بالاش رو بین لباش گرفت و با قدرت مکید؛طوری اون لبا رو میکشید و مک میزد انگار قرار بود از توشون چیزی بیرون بریزه،یه چیزی تو مایههای خون یا آب؛حیف که کانسپت فانتزی یا خونآشامی نبود!دختر سعی نمیکرد حرکتی کنه یا شاید هم قدرت تکون خوردن نداشت...صدای بوسهها توی اتاق میپیچید و مرد بالاخره به دستاش هم حرکت داد و اونا رو از روی شونهها و بالاتنهی دختر تا پشت و قوس کمرش برد و دختری که زیرش میلرزید نمیدونست افکارش رو باید حول لبایی که نزدیک بود کنده شن نگه داره یا دستای مردونهای که روی بدنش به حرکت در اومده بودن...
دستی رو روی باسنش حس کرد که داره پایینتنش رو به عضو مرد میچسبونه و حتی از روی شلوار هم میشد سخت بودنش رو حس کنه...
دقایق کمی گذشتن و الان دختر نفسنفسزنان بدون هیچ لباسی روی تخت افتاده بود و این صحنه از چند زاویه نمایش داده میشد.با حس گرمای دستایی که پاهاش رو از هم فاصله میدادن یکم توی خودش جمع شد ولی با بوسهای که به پیشونیش زده شد،بدنش رو شل کرد و به مرد روش اختیار هر کاری رو داد.امشب شب اونا بود و باید بهترین خودشون رو به نمایش
میذاشتن...سری که جلوش چشماش بین پاهاش رفت صداهای ته گلوش رو به بیرون هدایت کرد و آه و نالههاش پسر رو مصمم کرد تا با زبونش به عضو تحریکشدهی دختر زیرش که بدون روشنایی زیاد هم میشد تشخیص داد سرخ شده لذت رو هدیه بده...گردنش رو میلیسید ولی گاز نمیگرفت و مارک نمیکرد...فقط در حد بوسههای بدون اثر که تنها فرقشون با رد کبودیهای بنفش و صورتی،به جا نذاشتن احساس مالکیت بود.
آه و نالههای دختر تا وقتی ادامه داشتن که زبون پسر تا ته وارد بدنش شد و داخلش حرکت کرد،چون اون موقع رسما داشت جیغ میکشید... اما خیلی قبل از اینکه بدنشون اونطور که باید به هم وصل شه،همه چیز سیاه شد و رو به تحلیل رفت و قطعا این اتفاق،دلیلی جز خاموش شدن تلویزیون توسط کنترل توی دست کای نداشت!
کنترل رو با عصبانیت روی میز شیشهای پرت کرد ولی دلش برای باتریها و اجزای وسیلهی نگونبخت سوخت...
به مبل آبی نفتی پشت سرش تکیه داد و نفس حبس شدش رو بیرون داد...ویدیوی چند دقیقهای رو تا جایی که فکر میکرد نیازه دید اما هیچ هیجان و شهوتی سراغش اومد؟نه.این ظاهرا عادی نیست ولی هر چی که بود،وضعیت کای بود...پورن رو طوری تماشا میکرد که هر کی نمیدونست و نمیتونست صفحه رو ببینه فکر میکرد داره از نشنال جئوگرافیک مستند حیات وحش نگاه میکنه!حتی اون هم نه؛چون هر از گاهی وسط برنامه،جفتگیری حیوانات مختلف رو نشون میدادن و این حداقل براش کمی جذابیت داشت که بخواد تا آخر نگاش کنه اما محض رضای خدا همچین چیزی برای ورژن انسانی صدق نمیکرد!
YOU ARE READING
Sing for me
Fanfictionکیونگسو وکالیست و دنسر معروف برادر ناتنی و بیچارهی سهون عضو اکسوئه و مجبوره همهی غرغرا و مسخرهبازیهاش رو تحمل کنه.چی میشه اگه کیونگسو یک شب که سهون دیر اومده خونه در رو باز کنه و با برادرش و کیم کای عضو سابق اکسو که چندین بار به موسیقی و استعداد...