میگن زندگی شیرینه....اره زندگی من انقدر شیرینه که دلمو زده...حاضرم تلخیو بهش ترجیح بدم...البته الانشم تلخه...تو این مدت کوتاه حتی فکرشم نمیکردم زندگیم عوض بشه...جون دادن یکی از افراد مهم زندگیمو...با چشمای خودم ببینم..تقصیر من بود که اونو کشتن...چه زود گذشت..ماه پیش مثل امشب منتو بهترین شب زندگیم بودم
Flash back
"حالا وقتشه یه بازی هیجان انگیز کنیم"جولیا یه پیک دیگه برداشت و سر کشید...اون خیلی گستاخه...خیلی زیاده روی میکنه
"یالا یالا کیس کارت داریم"
"من که از کنار عشقم تکوننمیخورم"
جاستین دستشو انداخت دور گردنم
"یس..ما تو هر حالت باید پیش هم باشیم"
نشستم روی پاش و حالا من دستمو انداختم دور گردنش
همه جم شدن
بازی از کاترین شروع شدخم شدم و از امیلی کارتو گرفتم و بامکش زیاد نگهرش داشتم و بردمش سمت لب جاستین
ولی اون نگرفت و کارتو انداخت
"هیییی جاس داری تقلب میکنی"
پیتر اعتراض کرد
"ولی اوندوست دختر خودمه هروقت که بخام میبوسمش"
جاستین اینو گفت و منو انداخت روی مبل و لبامو محکم بوسید
دستمو انداختم دور گردنش و به خودم فشردمش
"کامان جلوی ما اینکارو نکنید"
حق با دیوید بود اینجا نمیشد
"همیشه گند بزن به لحظات خوبه من باشه؟"
جاس با حرص اینو ب دیوید گفت
"وظیفمه داداش"
"اوکی ما میریم"
بلند شد و دستمو کشید
"هی کجا"
"بریم میخامتنها باشیم"
"بالا اتاق خالی هست میتونید شب اونجا بمونید"
امیلی با شیطنت گفت"پسما میریم شب بخیر"
از پلها رفتیم بالا...به هرکجای خونه که نگاه میکردی دو نفر توهم بودن
"با این وضعیت باید درو قفل کنیم یهو دیدی دونفر اومدن کاراشونو رو ما انجام دادن"
اینو گفتم و بلند خندیدم
"تو اگه بخوای درم قفل میکنیم"
جاس خندید و من هول داد تو اتاق و درو قفل کرددستشو برد زیر باسنم و منو بلند کرد و انداخت روی تخت
خم شد روی من و دستشو برد زیر تاپم و روی بدنم حرکت داد...دستمو دور گردنش حلقه کردم و اونو به خودم فشردم...دستش رفت سمت دامن کوتاهم و اونو باز کرد و ساپورت توریمو از پاهام دراورد
حالا دستش بدون مانع پوست بدنمو لمس میکرد
