فصل دوم قسمت نهم: رها کن.

186 19 19
                                    

یک سال قبل | پناهگاه

ماما اودی پرده رو ول کرد تا بسته شه و بعد با اخم درحالی که روی صندلیش مینشست گفت:
+ این تفنگ ها آخر کار دستشون میده.

آلفرد روزنامه اش رو ورق زد و گفت:
_ اگه طرز استفادش رو بلد نباشند آسیب بیشتری میبینند اولیندا.

ماما اودی آهی کشید و لب های جمع شده‌اش به خاطر نبود دندون رو روی هم کشید.
به پنجره نگاه کرد و از بین توری نازکش به بیرون خیره شد. وقتی خودش همسن اون بچه ها بود کنار رودخونه قدم میزد و همونطور که با صدای بلند کتاب میخوند برای اردک‌هایی که دنبالش راه افتاده بودند، تیکه نون مینداخت.
هوای تمیز و آزادی داشت. موهای بلند قرمز، زیبایی و شور و هیجان یه دختر اسپانیایی که توی یه روستای بی روح توی حاشیه‌ی انگلستان گیر افتاده بود.
و حالا این بچه ها، زیر این آسمون گرفته توی دنیایی گیر افتاده بودند که پسشون زده بود‌. مهم نبود یه کتاب رو چقدر بلند بخونند و چقدر خورده نون روی زمین بریزند، اردک‌ها سمت کسایی میرفتند که با استانداردهاشون "زیبا" بودند.
کاش این بچه‌ها بتونند کاری کنند که بقیه‌ی بچه‌ها، زندگی کنند.

زیر همون آسمون گرفته و توی اوج گرما، ریگولاس تفنگش رو دوباره پر کرد و دست تئو داد.
تئو موهای فرش رو با یه کش بنفش که به زور از وسایل کارول پیدا کرده بود بسته بود. کک و مک های صورتش به خاطر آفتاب حتی بیشتر از قبل شده بود و گونه های سرخ شده‌اش از گرما و کلافگی هم اون‌هارو حتی بیشتر از قبل نشون میداد.
پیشونیش از عرق خیس شده بود و آستین های پیرهنش رو تا آرنج بالا داده بود. بدن نحیفش طاقت نگه داشتن اون تفنگ سنگین رو نداشت ولی اون با لجاجت تفنگ رو بین دستاش جابه جا میکرد و سعی میکرد به هدف شلیک کنه ولی لرزش دست‌هاش اصلا قصد راه اومدن باهاش رو نداشتند.

ریگولاس درحالی که سیگار بین انگشت هاش میسوخت کنار ایستاده بود و به پسر لاغر اندام جلوش نگاه میکرد و فکر میکرد: هیچکس انقدر کیوت گلوله هارو خطا نمیزنه.
رکابی سفیدی پوشیده بود که به خاطر کار زیاد خاکی و کثیف بود. موهاش نسبتا بلند بود و این حتی اون رو بیشتر از قبل شبیه برادر بزرگ‌ترش میکرد. گونه های بی رنگش گل افتاده بود ولی این سرخی اون رو از قبل هم جدی تر نشون میداد.

تئو با کلافگی چندبار دیگه شلیک کرد ولی وقتی چیزی از تفنگ خالی شلیک نشد با کلافگی روی زمین انداختش و درحالی که با پا شوتش میکرد تیکه تیکه غرید:
+ تفنگِ...به درد....نخور!!

هوفی کشید و بعد دست به سینه روی زمین نشست و با اخم به جلوش خیره شد. موهای فرش تیکه تیکه از بین کش بیرون اومده بودند و اطراف صورتش پخش بودند.
ریگولاس کنار تئو نشست و کام دیگه ای از سیگارش گرفت. صبر کرد که دود کامل بیرون بیاد و بعد سیگار رو روی خاک زمین خاموش کرد.
+ قبلا هیچ تفنگی دستت نگرفتی، نه؟

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Nov 04, 2020 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

The White RavensWhere stories live. Discover now