وارد شرکت میشم و مستقیم به سمت دفترم قدم برمیدارم
اصولا حوصله شنیدن چاپلوسیای کارمندا رو ندارم
جلوی میز منشی روت که میرسم بهش اشاره میکنم به دفترم بیاد: امروز چندتا کشتی وارد بندر میشن....با مامورای گمرک هماهنگ شده؟
: نه با من هماهنگ نکرده بودین
: درست میگی . کارت بازرگانی و پروانه گمرک و بقیه مدارک برای تحویل کشتی رو فراموش نکن
سری تکون میده و میخواد از در خارج بشه که صداش میزنم
: بله چیزی شده؟
: امروز خوانوادم برای دیدن بچه ها میان با نگهبانی هماهنگ کن... درضمن جلسه ی کنسل شده دیروز قراره کِی باشه؟
: اوه بله حتما. جلسه هم نیم ساعت دیگه تو تالار اصلی
گوشیمو که از دیروز خاموش شده بود رو روشن میکنم لعنتی ده تا تماس از جفری دارم
باهاش تماس میگیرم که رد میکنه. اوه خوب تو جلسه میبینمت ناتی بویوارد تالار که میشم چشمام فقط دنبال یه نفره
و میبینمش که دقیقا روبروی صندلیه من نشسته
به بقیه سلام میکنم و دوباره نگامو خیره خیره بهش میدوزم
چشماشو میچرخونه و بی توجه به من مشغول صحبت با معاون پدرم آقای هوران میشه
اوه ببین کی اینجا داره ناز میکنه و برای بفاک رفتن التماس
لعنتی لبای قلوه ایش که باز و بسته میشه و چالای خشگلش از همین جا منو وسوسه میکننبا شروع جلسه نگامو ازش میگیرم و به آقای بِیکر وکیل شرکت میدوزم. البته اگه این پسر شیطون برام هوش و حواس بزاره.
جلسه تقریبا تموم شده همه دارن لب تاب و برگه هاشونو جمع میکنن که برن
بهش پیام میدم: جرعت نکن از این در بری بیرون
گوشیشو نگاه میکنه و یه لبخند شیرین روی لبش ظاهر میشه
وقتی آخرین نفر از در خارج شد میبینمش که میخواد بره بیرون
از جام بلند میشم و به سمتش قدم برمیدارم محکم دستاشو میگیرم
درو میبندمو محکم میکوبونمش به در نگاشو رو لبام میبینم من از اون تشنه ترم. لبامو محکم رو لباش فشار میدم و میبوسمش لب پایینشو میمکم و با یه گاز محکم ازش جدا میشم: حالا چشاتو برام میچرخونیو و نگاتو ازم میگیری ...فقط بگو چطور جرعت میکنی هاااان؟ هَو دِر یو بیبیییی؟
چشمای خشگلو خمارشو بهم میدوزه و سرشو میاره دم گوشم و همینطور که نفساش گوشمو نوازش میدن میگه
:دلم واست تنگ شده بود نگرانت بودم
لعنتی من همین الان میخوامت
موهاشو میگیرمو سرشو میکشم عقب
دکمه بالای پیرهنشو باز میکنم و یه گاز محکم از گردنش میگیرم و برشمیگردونم دستم که سمت شلوارش میره....
YOU ARE READING
i Won't Mind
Romanceنگامو به اسکله میدوزم نگام به پسری میوفته که موهاشو باد به بازی گرفته و به دریا خیره شده سرشو برمیگردنه و نگام میکنه نگاهی پر از دلتنگی... نگاش آشناس ....بازم سرم درد میگیره ...عه این فراموشی لعنتی...