+ج..جونگ کوک...
-آه...ببخشید یادم رفته بود خبر بدم...ازاین به بعد منم اینجا زندگی میکنم مشکلی نیست؟؟...
+ن...نه...بیا تو
از جلوی در کنار رفت و اجازه داد جونگ کوک وارد بشه...همشون میدونستن دلیل اومدن جونگ به خوابگاه بخاطره جیمین...
جونگ کوک وارد شد و رو به پسرا گفت:
-اتاق من کجاست؟؟...
+اتاقای سمت راست خالین جئون یکیو انتخاب کن...
نیشخندی زد و به سمت راهرو حرکت کرد...اتاقا رو یکی یکی چک کرد...اتاقی رو که نزدیک اتاق جیمین بود انتخاب کرد و خودش رو روی تخت پرت کرد...جیمین که از متعجب بودن بقیه ی پسرا تعجب کرده بود با زنگ خوردن گوشیش به خودش اومد...با دیدن اسم جین هیونگش لبخندی زد و جواب داد:
+بله هیونگ؟؟
-به به چطوری خرس تنبلم....
+هی هیونگ بخدا خرس تنبل نیستم...
-جیم من باید همگروهیات حرف بزنم بگم تورو با پوسترات تهدید کنن تا از خواب بلند بشی...
+ممنونم واقعا...
با شنیدن صدای خنده هیونگش خندش گرفت...
-اوه جیم من مشتری برام اومده بعدا بهت زنگ میزنم...
+باشه هیونگ خدافظ...
-خدافظ عزیزم...
گوشی رو که قطع کرد صدای جونگ کوک رو شنید...
*پارک جیمین...
هر شیش تا پسراز شدت ترس نگاه هم میکردن...که تن صدای جونگ کوک بلندتر شد...
چشماش رو بست و آروم سمت اتاقش حرکت کرد...
+بله جئون...
*از این به بعد صدات زدم باید سریع خودت رو برسونی فهمیدی؟؟
+بله...
*یه لیوان آب برام بیار...
لبخندی رو به عنوان ماسک استفاده کرد و ادامه داد:
+فکر کردم کار مهمی دارین جئون...ولی خب...آب خوردن مسئله ی مهمی نیست...
تعظیمی کرد و به بیرون از اتاق حرکت کرد...
دستاش رو مشت کرده بود...باید این پسررو ادب میکرد ولی همش جوابش رو میداد و این اذیتش میکرد...
هوفی روی کلافگی دوبارش کشید و سعی کرد بخوابه:
-کوک...اوه بازم که بی عرضگی خودت رو ثابت کردی...
+م..من کاری نکردم...
-یعنی میگی کسیو نکشتی؟ این دروغا دیگه قدیمی شدن کوک
با پرت شدنش توی اب از خواب پرید...بازم کابوساش اومده بودن سراغش که اذیتش کنن...حوصله ی اینارو دیگه نداشت...
به بیرون از اتاقش رفت و سمت اشپزخونه حرکت کرد...پارچ اب رو بیرون اورد تا لیوانش رو پر کنه که فکرش مشغول شد و حواسش پرت شد...
+جئون...هی جئون...
با تکون خوردنش توسط کسی به خودش اومد...دلش میخواست هرکسی باشه بجز اون پارک جیمین لعنتی...اما خب مثل اینکه ارزوش براورده نشد و با دیدن جیمین اخمی کرد...
-دست به من نزن کوتوله...
+اشپزخونرو اب برد جئون...مثل اینکه اینجا خدمتکار نداره...بهتره ابایی که ریختیو جمع کنی...
تعظیمی کرد و به سمت کیکای روی میز حرکت کرد و کمی ازش خورد...
-هی کوتوله...
+بله جئون...
-بهتره کمی روی ادبت کار کنیم بجای رقصیدنت...چطوره؟
تیکه ی کیک توی گلوش پرید و شروع کرد به سرفه کردن که جونگ کوک با نیشخندی لیوان ابش رو نزدیک لبش برد و آب رو تا ته خورد...ازشدت سرفه اشک تو چشماش جمع شده بود...به سختی لیوانی رو برداشت و نزدیک یخچال که شد حواسش به ابی که توسط جونگ کوک ریخته شده بود نبود و لیز خورد چشماش رو محکم بست و منتظر بود که بیوفته...اما وقتی متوجه شد یکی بازوش رو گرفته آروم چشماش رو باز کرد...با دیدن جی هوپ لبخندی زد...:
+مرسی هیونگ
*مراقب باش جیم...میدونی که اگر اسیب ببینی بازم برای جئون اهمیت نداره و ازت میخواد که برقصی...
+درسته هیونگ...از این به بعد حواسمو جمع میکنم...
لبخندی زد...انگار اون تیکه کیک تو گلوش لجبازی رو کنار گذاشته بود و دیگه گلوی جیمین رو اذیت نمیکرد...
YOU ARE READING
My Leader
Romance«پارک جیمین پسری که ارزوی ایدل شدن درسر داره پس برای معروف ترین کمپانی ازمون میده...اونجا بخاطره چهرش پذیرفته میشه...گروهی که جئون جونگ کوک لیدر سختگیر و سرد اونارو اداره میکرد...جیمین میتونه پیش این پسر سرد دووم بیاره؟؟...جونگ کوک بخاطره جیمین تغی...