Part4

707 135 1
                                    

+ج..جونگ کوک...
-آه...ببخشید یادم رفته بود خبر بدم...ازاین به بعد منم اینجا زندگی میکنم مشکلی نیست؟؟...
+ن...نه...بیا تو
از جلوی در کنار رفت و اجازه داد جونگ کوک وارد بشه...همشون میدونستن دلیل اومدن جونگ به خوابگاه بخاطره جیمین...
جونگ کوک وارد شد و رو به پسرا گفت:
-اتاق من کجاست؟؟...
+اتاقای سمت راست خالین جئون یکیو انتخاب کن...
نیشخندی زد و به سمت راهرو حرکت کرد...اتاقا رو یکی یکی چک کرد...اتاقی رو که نزدیک اتاق جیمین بود انتخاب کرد و خودش رو روی تخت پرت کرد...

جیمین که از متعجب بودن بقیه ی پسرا تعجب کرده بود با زنگ خوردن گوشیش به خودش اومد...با دیدن اسم جین هیونگش لبخندی زد و جواب داد:
+بله هیونگ؟؟
-به به چطوری خرس تنبلم....
+هی هیونگ بخدا خرس تنبل نیستم...
-جیم من باید همگروهیات حرف بزنم بگم تورو با پوسترات تهدید کنن تا از خواب بلند بشی...
+ممنونم واقعا...
با شنیدن صدای خنده هیونگش خندش گرفت...
-اوه جیم من مشتری برام اومده بعدا بهت زنگ میزنم...
+باشه هیونگ خدافظ...
-خدافظ عزیزم...
گوشی رو که قطع کرد صدای جونگ کوک رو شنید...
*پارک جیمین...
هر شیش تا پسراز شدت ترس نگاه هم میکردن...که تن صدای جونگ کوک بلندتر شد...
چشماش رو بست و آروم سمت اتاقش حرکت کرد...
+بله جئون...
*از این به بعد صدات زدم باید سریع خودت رو برسونی فهمیدی؟؟
+بله...
*یه لیوان آب برام بیار...
لبخندی رو به عنوان ماسک استفاده کرد و ادامه داد:
+فکر کردم کار مهمی دارین جئون...ولی خب...آب خوردن مسئله ی مهمی نیست...
تعظیمی کرد و به بیرون از اتاق حرکت کرد...
دستاش رو مشت کرده بود...باید این پسررو ادب میکرد ولی همش جوابش رو میداد و این اذیتش میکرد...
هوفی روی کلافگی دوبارش کشید و سعی کرد بخوابه:
-کوک...اوه بازم که بی عرضگی خودت رو ثابت کردی...
+م..من کاری نکردم...
-یعنی میگی کسیو نکشتی؟ این دروغا دیگه قدیمی شدن کوک
با پرت شدنش توی اب از خواب پرید...بازم کابوساش اومده بودن سراغش که اذیتش کنن...حوصله ی اینارو دیگه نداشت...
به بیرون از اتاقش رفت و سمت اشپزخونه حرکت کرد...پارچ اب رو بیرون اورد تا لیوانش رو پر کنه که فکرش مشغول شد و حواسش پرت شد...
+جئون...هی جئون...
با تکون خوردنش توسط کسی به خودش اومد...دلش میخواست هرکسی باشه بجز اون پارک جیمین لعنتی...اما خب مثل اینکه ارزوش براورده نشد و با دیدن جیمین اخمی کرد...
-دست به من نزن کوتوله...
+اشپزخونرو اب برد جئون...مثل اینکه اینجا خدمتکار نداره...بهتره ابایی که ریختیو جمع کنی...
تعظیمی کرد و به سمت کیکای روی میز حرکت کرد و کمی ازش خورد...
-هی کوتوله...
+بله جئون...
-بهتره کمی روی ادبت کار کنیم بجای رقصیدنت...چطوره؟
تیکه ی کیک توی گلوش پرید و شروع کرد به سرفه کردن که جونگ کوک با نیشخندی لیوان ابش رو نزدیک لبش برد و آب رو تا ته خورد...

ازشدت سرفه اشک تو چشماش جمع شده بود...به سختی لیوانی رو برداشت و نزدیک یخچال که شد حواسش به ابی که توسط جونگ کوک ریخته شده بود نبود و لیز خورد چشماش رو محکم بست و منتظر بود که بیوفته...اما وقتی متوجه شد یکی بازوش رو گرفته آروم چشماش رو باز کرد...با دیدن جی هوپ لبخندی زد...:
+مرسی هیونگ
*مراقب باش جیم...میدونی که اگر اسیب ببینی بازم برای جئون اهمیت نداره و ازت میخواد که برقصی...
+درسته هیونگ...از این به بعد حواسمو جمع میکنم...
لبخندی زد...انگار اون تیکه کیک تو گلوش لجبازی رو کنار گذاشته بود و دیگه گلوی جیمین رو اذیت نمیکرد...

My Leader Where stories live. Discover now