گودی زیر چشم هاش نشون دهنده ی بی خوابی تو ساعت ها ی اخیر بود .
هوا تاریک بود و سکوت پشت در بسته ی اتاق نشون دهنده ی خواب بودن بقیه ی اهالی ه خونه بود .
با سر خودکار روی کاغذ باطله ی زیر دستش ضرب گرفته بود و با هر ضربه نقطه ی بنفش رنگ جدیدی به نقطه ها ی دیگه اضافه می شد
ویبره ی گوشی روی میز تحریر و چشمک زدن عکس دونگهیوک حواسش رو پرت کرد ،خودکار رو رو ی کتاب فیزیکش رها کرد و با قرار دادن سرش رو ی دست چپش دست راستش رو طرف گوشی دراز کرد ،
جه مین : بله ؟
هه چان : سلام نانا چرا هنوز بیداری ؟
جه مین : خودت چرا بیداری ؟
هه چان : نمی دونم ، خوابم نمی برد . طفره نرو چیکار می کردی ؟
جه مین : درس می خوندم . دستی که زیر سرش بود رو روی پیشانی و چشم هاش کشید .
هه چان با حالت گیجی شروع کرد : امتحانا که هنوز شروع نشده ، نانا چی شده ؟.
جه مین : چیزی نیست فقط یه کم از درس هام عقب مونده بودم .
هه چان نفسش و بیرون داد اما چیزی نگفت در واقع نمی دونست چه عکس العملی نشون بده با این که می دونست گرفتگی صدای نانا چیزی فرا تر از خستگی جسمی یا بی خوابی ه .
سکوت تقریبا داشت طولانی میشد و فقط صدا ی نفس هاشون سکوت و میشکست جه مین کم کم نگران می شد .
جه مین : اتفاقی برای مارک افتاده ؟ چیزی شده ؟
هه چان : نه چیزی نشده ، برو بخواب .
جه مین : یعنی فقط میخواستی اینو بگی ؟
هه چان : آره دلیل خاصی نداشت شب به خیر .
جه مین گوشی رو از گوشش فاصله داد و سریع به ساعت نگاه کرد ، هنوز دوازده و نیم نشده بود . دوباره گوشی رو به گوشش چسبوند .
جه مین : شب به خیر
جه مین نگاه کوتاهی به کتاب های روی میز انداخت .
***
الو هیونگ کجایی ؟ صدا ی عصبانی و کلافه ی جنو تو ی گوشی بیسیم یوتا پخش شد ،
یوتا : هنوز تو ماشینم چی شده ؟
جنو : همین الان از اونجا فاصله بگیر هیونگ همین الان .
یوتا با حالت گیجی صدا ی جنو رو تجزیه می کرد .
یوتا : چی شد ه جنو چرا ؟
کلافگی ه جنو به شدت زیاد شده بود .
جنو : پلیس ها ، تن هیونگ گفت پلیس ها ریختن توی ساختمون همین الان دور شو .
یوتا دستش و محکم روی فرمون کوبید و به سرعت به طرف خونه ی ویلایی خارج شهر تن روند .
انقدر انگشتاش و روی فرمون فشار میداد که انگشت های کشیده ی خوش تراش ش به سفیدی می زد . و پلک چپش داشت می پرید فقط التماس می کرد تا وسط خیابون اون حمله های لعنتی بهش دست نده ..
صدای آروم تن توی گوشش پیچید انگار خطر رو حس می کرد .
تن : آروم باش یوتا ، نفس عمیق بکش ، آروم باش .
یوتا بدون این که نگاهش و از خیابون بگیره فشار انگشت هاش و کمتر کرد و نفس عمیق می کشید .تن خوب می دونست عصبانی شدن یوتا چه انتهایی داشت اون دیونه میشد و خاطرات تلخی رو برا ی تن یاد آوری می کرد .
نفس ها ی یوتا آروم گرفت و فشار پاش روی پدال گاز کمتر شد .
***
نانا واسه امروز کاری داری ؟
جه مین به طرف هه چان برگشت .
جه مین : نه یعنی تا الان که برنامه ای برای ظهر نداشتم
هه چان صورت خسته ی جه مین و به خوبی از گوشه ی چشم میدید نانا برای تحمل کردن بی توجهی زیادی سافت بود و تنها چیزی که کم داشت همین بود .
صدای لیز خوردن کفش روی کاشی های پشت سرشون نگاهشون و به عقب کشید و درست همون موقع مارک که تازه سرسره بازیش تموم شده بود دست ها ش و دور شونه ی هه چان انداخت و شونه های پسر کوچیکتر رو بین بازوها فشار داد .
جه مین با نگاه ی که ستاره ها ی طلایی از توش پرواز می کردن به دستبند های کاپل که یکی تو دست حلقه شده ی مارک دور شونه ها ی هه چان بود و اونیکیش روی دست هه چان که تلاش میکرد باهاش مانع خورد شدن استخوان هاش بشه .
هه چان با همون خنده ای که با درد همراه بود رو به جه مین کرد : چرا اینجوری نگاه میکنی ؟
همین به در لاکر تکیه داد : هیچی فقد خیلی کیوتید
هه چان ادای جه مین و در آورد : خیلی کیوتید . کجای این بچه شیر کیوته چرا جمع می بندی .
مارک با دلخوری مصنوعی از بالا ی شونه ی هه چان به صورتش خیره شد .
هه چان با سکوت مارک عذاب وجدان گرفت بود چشم هاش و به طرف صورت غم زده ی مارک چرخوند . چشم های مارک در اون حالت زیادی مظلوم بود .
لب ها ی گرم هه چان خیلی سریع رو ی گردن مارک نشست . و اون غم لحظات قبل به سرعت جاش رو به لبخند مسحور کننده توی چشم ها ی مارک داد و بوسه ی روی موهای کاراملی هه چان شد و در این بین ... ها ها ها کی متوجه پسر سافتی با چشم ها ی ستاره ای و اکلیل ها ی صورتی شناور کنارش نشد ؟
هه چان : یااا خوبه منم تو رو دید بزنم ؟
جه مین بدون این که تغییری در حالتش بده گفت : من که دوست پسر ندارم فعلا دارم لذت می برم .
مارک هنوز یکی از دستاش دور شونه ی هه چان بود با انگشت های دست آزادش به صورت جه مین زد تا از رویا بیرون بیاد جه مین دوباره با لبخند بهشون نگاه کرد و تنهاشون گذاشت به هر حال هر کاپلی به زمان کوتاهی واسه خلوت کردن لازم دارن
به ندرت پیش میومد که جه مین تنها توی سالن قدم بزنه . و حالا یه زمان طلایی ه دیگه در حال رقم خوردن بود .****
وینی ماگ قهوه رو به سمت رنجون گرفت ، و اون هم با لبخند لیوان داغ رو از دستش گرفت .
رنجون : امتحان ها از ماه دیگه داره شروع میشه .
با بیرون اومدن این حرف از. دهن رنجون وینی سرش رو روی میز گذاشت و ادا ی گریه در آورد .
رنجون خندید و با حالت نمایش به وینی پیوست انگشت اشاره و شصت و روی چشم ها ی فریبنده اش گذاشت شونه ها ش و بالا انداخت که مثلا من دارم گریه می کنم .
وینی سرش رو بالا آورد و به حالت در حال گریه ی رنجون خندید .
رنجون هم خندید و ماگ رو روی میز چوبی کافه گذاشت . ترکیب رنگ ها ی کافه آرامش بخش بود دیوار ها با کاغذ دیواری
ها ی کرم کاراملی و قهوه ای با سقف بلند میز ها ی چوبی و آباژور هایی با پایه ها ی تیره و نور زرد که اتاق رو روشن می کرد و نور ملایمی که از دیوار شیشه ای وارد محوطه میشد ، ترکیب بوی قهوه و شکلات توت فرنگی آرامش رو به بدن مهمانان هدیه میداد .
وینی آستین هودی سفیدش و بالا زد و جرعه ای از قهوه ی گرمش خورد .
مارک جه مین و هه چان هنوز نیومده بودن
از کی تا حالا بدون این که به من خبر بدید میاید کافه ؟
هر دو برگشتند و با چهره خندان جه مین رو به رو شدن . رنجون خندید و قبل از این که چیزی بگه وینی پیشدستی کرد .
وینی : یعنی هه چان بهت نگفته و تو اتفاقی اینجایی ؟
جه مین خندید و محکم وینی رو بقل کرد و کنار رنجون نشست ،
موهای مشکی جه مین چشم راستش رو پوشانده بود و صورتش رو سافت تر می کرد . صندلی کنار وینی و جه مین کشیده شد و دو تا پیکر خودشون و روی صندلی ها انداختن .
مارک مثل سیاستمدار ها به پشتی صندلی تکیه داد و بازو هاش و بقل کرد وینی روی شونه اش زد چه خبر آقای لی مارک خندید و سیسش رو کنار گذاشت و هه چان خیلی وقت بود مثل کوالا از رونجون آویزون شده بود .
مارک خنده ی کوتاهی کرد و سرش رو روی میز گذاشت .
خنده ها ی شیرینی که به هر حال فرجامی داشت ، شاید یه چیزی مثل آرامش قبل توفان . شاید هم یه رنگینکمان منتظرشون بود اما ...
کی فراموش می کنه که برای دیدن رنگین کمون باید از بارون گذشت ؟ شاید هم یه سیل بزرگ و تخریب کننده .***
سلاااام .
خب این اولین کارمه امید وارم دوست داشته باشید و
تشکر ویژه از آکیمی و رز ممنونم واسه ی کمک هاتون
زمان آپ هنوز مشخص نیست ولی سعی میکنم در هفته یک پارت آپ کنم .
پارت ها رو سعی می کنم طولانی تر کنم
لطفا لطفا لطفا هر چیزی که فکر می کنید و برام بنویسید و نظرات و ایده هاتون برای سرنوشت شخصیت ها کاپل ها و نکات و ایده های جدیدی که فکر می کنید داستان و جذاب میکنه رو بهم انتقال بدید تا به داستان اصلی اضافه کنم .
ممنونم از اونای که میخونن و...
کامنت یادتون نره( ;
ممنونم
و این که اعضای بیشتری هم وارد داستان میشن
خب دیگه زیاد حرف زدم بای :)
YOU ARE READING
●○ Lovely Bad Boy○●
Fanfictionیه داستان چند تا روایت می تونه داشته باشه ؟ یه داستان شیرین چقدر می تونه واسه شخص دیگه ای تلخ باشه ؟ بعضی وقت ها بدون این که متوجه باشیم تغیر زیادی ایجاد می کنیم . اما ... اما این تغییر چقدر می تونه مفید باشه یا چقدر می تونه آسیب بزنه قسمتی از داس...