رونجوین جوری گرم صحبت با جنو و دویونگ خسته شده بود که هر کی اون ها رو می دید . فکر می کرد سال ها همدیگه رو میشناسن. حتی دویونگ هم که تقریبا خواب آلود شده بود با آب و تاب دو پسر دیگه رو همراهی میکرد جوری که وقتی جنو اون ها رو برای شام صدا زد دویونگ حس می کرد دیگه جونی برای ایستادن نداره چه برسه برای غذا خوردن.
هر دو پسر خودشون رو با نیش باز به آشپزخونه رسوندن و شام رو با موفقیت و بدون هیچ بی هوشی پشت سر گذاشتن اما بعد از شام دویونگ از هر دو معذرت خواهی کرد و خودش رو تو اتاقش انداخت تا رسما بی هوش بشه و دو پسر و با هم تنها بزاره.
تو مدت کمی که رونجوین وارد خونه ی جنو و دویونگ شده بود ذهنیت پسر بزرگتر رو به شکل کامل از موجودات کوچولو تغییر داده بود البته چیزی که هنوز با اقتدار سر جاش ایستاده بود نظر جنو راجع به کیوت بودن این دسته از موجودات بود و این نظریه اش با صحبت کردن و خندیدن پسر کوچیک تر بولد تر می شد. و جدایی از همه ی این ها. زمان به شکل عجیبی تخته گاز می رفت جوری که هیچ کدومشون متوجه فرا رسیدن نیمه شب نشدن.رونجوین خمیازه کشید و با چشم های اشکی پس از خمیازه صفحه ی گوشیش و روشن کرد.
_ اوه...
چشم های کشیده ی پسر از تعجب بزرگ شد و ابرو هاش بالا رفت. جنو با کنجکاوی نگاهش کرد. و با چهره ی منتظرش برای بار چندم خنده رو به جون رونجوین انداخت. گوشی رو طرف پسر بزرگتر چرخوند و بعد..._شت ... من فردا باید برم بیمارستان.
پسر ضربه ی کوتاهی به پیشونیش زد و رونجوین با خنده سر تکون داد.جنو رو به رونجوین کرد و با آدامشی که از لحنش چکه می کرد شروع به حرف زدن کرد.
_ دو تا انتخاب داری یا میتونی پیش من در کمال آرامش بخوابی، یا پیش دویونگ میخوابی و لگد هاش و تو خواب تحمل میکنی. فکر نکنم اصلا نیازی به فکر کردن باشه.
رنجوین سر تکون داد و همراه جنو به طرف اتاق پسر بزرگتر راه افتاد . دفعه ی آخر که کنار جه مین با عادت مشترک دویونگ خوابیده بود نصفه شب لگد سنگینی رو تو شکمش نوش جان کرده بود و نکته ی جالب این بود که حداقل هفته ای یکبار این تجربه رو تکرار می کرد و شکایت خاصی هم جز غر زدن ها ی جزعی سر جه مین اون هم وقتی خواب بود نداشت پس ترجیح میداد فعلا جا ی امنی بخوابه و حالا که مشغله ی ذهنیش بیشتر شده حداقل خواب راحتی داشته باشه.
جنو بالشت و پتوی اضافی داخل کمدش رو روی تخت بزرگش گذاشت و پشت به رونجوین یقه ی تیشرتش رو به بالا کشید و لباس تنگ رو از تنش خارج کرد.
رونجوین به عقب برگشت و حقیقتا انتظار هشت تا عضله ی برجسته و وی لاین جذاب روی تن پسر بزگ تر و داشت اما این خیلی فرا تر از تصورش بود.پوست سفیدی که روی برجستگی های عضله هاش رو پوشونده بود به نظر نرم و لطیف می رسید. و در عوض سینه و شکمش محکم و جذاب بود.
ESTÁS LEYENDO
●○ Lovely Bad Boy○●
Fanficیه داستان چند تا روایت می تونه داشته باشه ؟ یه داستان شیرین چقدر می تونه واسه شخص دیگه ای تلخ باشه ؟ بعضی وقت ها بدون این که متوجه باشیم تغیر زیادی ایجاد می کنیم . اما ... اما این تغییر چقدر می تونه مفید باشه یا چقدر می تونه آسیب بزنه قسمتی از داس...